قفدلغتنامه دهخداقفد. [ ق َ ] (ع مص ) بر گردن زدن . (منتهی الارب ). به باطن کف بر قفای کسی زدن . (اقرب الموارد). || کار کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قفدلغتنامه دهخداقفد. [ ق َ ف َ ] (ع مص ) با فربهی ِ دست و پای ، کوتاه انگشتان گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خمیدن سپل شتر به جانب چپ . ابوعبیده گویدقفد جز در مرد ن
قفدانلغتنامه دهخداقفدان . [ ق َ ف َ ] (معرب ، اِ) خریطه ٔعطار. (مهذب الاسماء). غلاف سرمه دان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کیسه ٔ چرمین که در آن خوشبوی و جز آن نهند. فارسی
قفدانةلغتنامه دهخداقفدانة. [ ق َ ف َ ن َ ] (معرب ، اِ) غلاف سرمه دان . || کیسه ٔ چرمین که در آن خوشبوی و جز آن نهند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به قفدان شود.
قفدرلغتنامه دهخداقفدر. [ ق َ دَ ] (ع ص ) زشت پیکر ناخوش دیدار. (منتهی الارب ). قبیح منظر. (اقرب الموارد). قفندر. (منتهی الارب ). و رجوع به قفندر شود.
قفدانفرهنگ انتشارات معین(قَ) [ معر. ] (اِ.) 1 - غلاف سرمه دان . 2 - کیسة چرمین که در آن عطریات و جز آن نهند.
قفدانلغتنامه دهخداقفدان . [ ق َ ف َ ] (معرب ، اِ) خریطه ٔعطار. (مهذب الاسماء). غلاف سرمه دان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کیسه ٔ چرمین که در آن خوشبوی و جز آن نهند. فارسی
قفدانةلغتنامه دهخداقفدانة. [ ق َ ف َ ن َ ] (معرب ، اِ) غلاف سرمه دان . || کیسه ٔ چرمین که در آن خوشبوی و جز آن نهند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به قفدان شود.
قفدرلغتنامه دهخداقفدر. [ ق َ دَ ] (ع ص ) زشت پیکر ناخوش دیدار. (منتهی الارب ). قبیح منظر. (اقرب الموارد). قفندر. (منتهی الارب ). و رجوع به قفندر شود.
قَدِفرهنگ واژگان قرآنمحققاً - يقيناً (در عباراتي نظير " قفََدِ ﭐسْتَمْسَکَ"حر ف دال چون به حرف ساکن رسيده حرکت گرفته است)