قفا کردنلغتنامه دهخداقفا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پشت کردن . (از آنندراج ) : به جاه و حشمت دنیا چرا قفا نکندکسی که همچو نظیری مسلمی دارد.(از آنندراج از غوامض سخن ).
کیفالغتنامه دهخداکیفا. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) زخم مهلک . || رنج و آزار و درد. کیغا. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). رجوع به کیغا شود.
کفالغتنامه دهخداکفا. [ ] (اِ) در فهرست مخزن الادویه این کلمه در فصل الکاف مع الفاء بدینسان «کفا وکفری وعای طلع نخل است » آمده ولی در متن این کتاب وهمچنین در کتاب اختیارات بدیعی و تحفه ٔ حکیم مؤمن و الفاظ الادویه کفا نیامده است . رجوع به کفری شود.
کفالغتنامه دهخداکفا. [ ک َ ] (اِ) رنج و سختی و محنت و تنگی . (برهان ). سختی و رنج . (لغت فرس چ اقبال ص 13 و 14). محنت و رنج . (انجمن آرا) (آنندراج ). سختی و محنت و مشقت و تنگی . (ناظم الاطباء) : م
کفاءلغتنامه دهخداکفاء. [ ک َ ] (ع اِ) پاداش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پاداش و جزا. || همتا و مانند. (ناظم الاطباء).
کفاءلغتنامه دهخداکفاء. [ ک ِ ] (ع اِ) ج ِ کَف ء. (ناظم الاطباء). ج ِکفؤ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (شرح قاموس ). || ج ِ کفی ٔ. (از تاج العروس ) (ناظم الاطباء) (از معجم متن اللغة). رجوع به مفردات کلمه شود.
قفالغتنامه دهخداقفا. [ ق َ ] (ع اِ) پس گردن . (دهار). پس سر و پس گردن . (منتهی الارب ). مؤخر العنق ، و این مذکر است و گاه مؤنث و گاه به مد آید. ج ِ، اَقْف ، اَقْفیة، اَقفاء، قُفی ّ، قِفی ّ، قَفون . (اقرب الموارد از قاموس ). و در مصباح است که جمع آن بنابر آنکه مذکر باشد اَقفیة و بنابر آنکه
قفافرهنگ فارسی عمیدپشت گردن؛ پس سر؛ پس؛ دنبال؛ پشت سر.⟨ قفا خوردن: [قدیمی] پسگردنی خوردن.⟨ قفا زدن: [قدیمی] پسگردنی زدن.
حق القفالغتنامه دهخداحق القفا. [ ح ُق ْ قُل ْ ق َ ] (ع اِ مرکب ) مغاکی پس گردن . میان پس گردن . (مهذب الاسماء). گوی که زیر سر در پس گردن است .
زبان بقفالغتنامه دهخدازبان بقفا. [ زَ ب ِ ق َ ] (اِ مرکب ) گل نافرمان ، چرا که در پس گل مذکور چیزی بصورت زبان گنجشک دیده میشود و بهمین جهت او را نافرمان گویند، چرا که شخصی که فرمان سلطان قبول نکند برای تعذیبش زبان او از پس گردن بیرون میکشند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نام گلی است بنفش که دهنش باز
زبان پس قفالغتنامه دهخدازبان پس قفا. [ زَ پ ِ ق َ ] (اِ مرکب ) نام گلی است . رجوع به زبان در قفا و زبان بقفا شود.
زبان درقفالغتنامه دهخدازبان درقفا. [ زَ دَ ق َ ] (اِ مرکب ) نام گلی . (ناظم الاطباء). رجوع به زبان بقفا و زبان پس قفا شود.
سیاه قفالغتنامه دهخداسیاه قفا. [ ق َ ] (ص مرکب ) شوم . بدقفا : و نه ... مشتی دوغ بازی سیاه قفا، بی نوای پرجفا. (کتاب النقض ص 475). رجوع به سیه قفا شود.