قعموصلغتنامه دهخداقعموص . [ ق ُ ] (ع اِ) سماروغ . (منتهی الارب ). قارچ . ضرب من الکماة. (اقرب الموارد). || پلیدی مردم و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قاموسلغتنامه دهخداقاموس . (اِخ ) نام کتاب لغت عربی فیروزآبادی و برای شناسائی آن رجوع به مقدمه ٔ لغتنامه از صص 334 - 338 شود.
قرموصلغتنامه دهخداقرموص . [ ق ُ ] (ع اِ) خانه ٔ زمین کند و گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در آن گرم شوند و سرما دفع کند. || جای کوماج نهادن . || جای تخم نهادن کبوتر. (اقر
قعمصةلغتنامه دهخداقعمصة. [ ق َ م َ ص َ ] (ع مص ) یک بار پلیدی انداختن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قعموطلغتنامه دهخداقعموط. [ ق ُ ] (ع اِ) پارچه ٔ دراز که بر بچه پیچند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). قنداق .
قعموطةلغتنامه دهخداقعموطة. [ ق ُ طَ ] (ع اِ) در تکمله به معنی قعموط آمده . (اقرب الموارد). رجوع به قعموط شود. || گویک گوی گردان . (منتهی الارب ). گویک گوه گردان . (آنندراج ). دحرو
قعوصلغتنامه دهخداقعوص . [ ق َ ] (ع ص ) گوسپند که بزند دوشنده را و دوشیدن ندهد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
پلیدیلغتنامه دهخداپلیدی . [ پ َ ] (حامص ) ناپاکی . شوخی . شوخگنی . وژن . آژیخ . چرک . فژ. رِجس . قَذْر.وَسخ . قذارت . رَجاست : همه ٔ پلیدی ها را با آب شویند و پلیدی آب از هیچ چیز
قرموصلغتنامه دهخداقرموص . [ ق ُ ] (ع اِ) خانه ٔ زمین کند و گو فراخ درون تنگ دهانه که مردم سرمازده در آن گرم شوند و سرما دفع کند. || جای کوماج نهادن . || جای تخم نهادن کبوتر. (اقر
قعمصةلغتنامه دهخداقعمصة. [ ق َ م َ ص َ ] (ع مص ) یک بار پلیدی انداختن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قعموطلغتنامه دهخداقعموط. [ ق ُ ] (ع اِ) پارچه ٔ دراز که بر بچه پیچند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). قنداق .
قعموطةلغتنامه دهخداقعموطة. [ ق ُ طَ ] (ع اِ) در تکمله به معنی قعموط آمده . (اقرب الموارد). رجوع به قعموط شود. || گویک گوی گردان . (منتهی الارب ). گویک گوه گردان . (آنندراج ). دحرو