قعقعلغتنامه دهخداقعقع. [ ق ُ ق ُ ] (ع اِ) عکه ، یا مرغی است دیگر دشتی پیسه ، درازنوک و درازپای . (منتهی الارب ). عقعق ، یا پرنده ٔ دیگری است درازمنقار و پا ابلق رنگ . (اقرب المو
غاغالغتنامه دهخداغاغا. (اِخ ) نام وادیی بوده است بشام که امروز آن را وادی جهنم نامند و حجر غاغاطیس منسوب بدانجاست . || نام نهری به ناحیت لوقیا.
قعقعانیلغتنامه دهخداقعقعانی . [ ق ُ ق ُ نی ی ] (ع ص ) (حمار...) خر سخت آواز. (منتهی الارب ): حمارقعقعانی الصوت ؛ ای فی صوته قعقعة. (اقرب الموارد).
قعقعانیلغتنامه دهخداقعقعانی . [ ق ُ ق ُ نی ی ] (ع ص ) کسی که در هنگام راه رفتن بندهای پاهایش آواز دهد. (اقرب الموارد). رجوع به قعقاع شود.
قعقعةلغتنامه دهخداقعقعة. [ ق َ ق َ ع َ ] (ع اِ) آواز سلاح و نحو آن . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). آواز سپر و سلاح و مانند آن . || بانگ دندان که وقت سخت خائیدن چیزی برآید. (منته
قعقعةلغتنامه دهخداقعقعة. [ ق َ ق َ ع َ ] (ع مص )آواز دادن سلاح . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دور کردن گاو را با گفتن قَعقَع. (اقرب الموارد). گاو راندن به لفظ قعقع. (منتهی ا
قعقعهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. صدایی که از حرکت دادن چیزی خشک برخیزد.۲. صدای برخورد اسلحه.۳. صدای دندانها هنگام خاییدن چیزی.
عقعقلغتنامه دهخداعقعق . [ ع َ ع َ ] (ع اِ) مرغی است ابلق از نوع غراب ، آوازش عین قاف است ، به فارسی عکه نامندش . حرام است در صحیح مانند غراب . و اگر دماغ آن را بر پنبه طلا کنند
قعقعةلغتنامه دهخداقعقعة. [ ق َ ق َ ع َ ] (ع اِ) آواز سلاح و نحو آن . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). آواز سپر و سلاح و مانند آن . || بانگ دندان که وقت سخت خائیدن چیزی برآید. (منته
قعقعةلغتنامه دهخداقعقعة. [ ق َ ق َ ع َ ] (ع مص )آواز دادن سلاح . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دور کردن گاو را با گفتن قَعقَع. (اقرب الموارد). گاو راندن به لفظ قعقع. (منتهی ا
قعقعانیلغتنامه دهخداقعقعانی . [ ق ُ ق ُ نی ی ] (ع ص ) (حمار...) خر سخت آواز. (منتهی الارب ): حمارقعقعانی الصوت ؛ ای فی صوته قعقعة. (اقرب الموارد).
قعقعانیلغتنامه دهخداقعقعانی . [ ق ُ ق ُ نی ی ] (ع ص ) کسی که در هنگام راه رفتن بندهای پاهایش آواز دهد. (اقرب الموارد). رجوع به قعقاع شود.