قعرلغتنامه دهخداقعر. [ ق َ ] (اِخ ) قریه ای است از دره ای ، و نزد آن ده دیگری موسوم به سرع وجود دارد، این قریه ها نخل و مزارع و چشمه ها دارند و در وادی رخیم واقع شده اند. (معجم
قعرلغتنامه دهخداقعر. [ ق َ ] (ع اِ) تک و پایان هرچیزی . ته . بن . ج ، قُعور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قعر البیت ؛ بن خانه . (مهذب الاسماء) : هر کجا تو با منی من خوش دلم و
قعرلغتنامه دهخداقعر. [ ق َ ] (ع مص ) به تک رسیدن : قعر البئر قعراً؛ به تک چاه رسید. || مغاک کردن . گود کردن . || آشامیدن هر آنچه در کاسه باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قع
قعرلغتنامه دهخداقعر. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) عقل کامل و تمام . (اقرب الموارد). خرد و دانش . (منتهی الارب ). گویند: فلان بعیدالقعر، یا فلان ما فیه قعر. (اقرب الموارد).
قاردیکشنری عربی به فارسیقير معدني , قيرنفتي , قير طبيعي , برگ بو , درخت غار , برگ غار که نشان افتخاربوده است , بابرگ بويا برگ غاراراستن
قعرانلغتنامه دهخداقعران . [ ق َ ] (ع ص ) (اناء...)ظرفی که در آن چیزی به اندازه ٔ پوشش ته آن باشد. (اقرب الموارد). آوند که در تک آن چیزی اندک باشد. || آوند مغاک . (آنندراج ). رجوع
قعرطةلغتنامه دهخداقعرطة. [ ق َ رَ طَ ] (ع مص ) باز کردن بنا و ویران ساختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قعرةلغتنامه دهخداقعرة. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دههای یمن و در ناحیه ٔ ذمار واقع است . (معجم البلدان ).
قعرةلغتنامه دهخداقعرة. [ ق َ رَ ] (ع اِ) اسم است چیزی را که ته کاسه را پوشد. (اقرب الموارد). آنچه در تک کاسه و مانندآن باشد. || گوی شکافته در زمین برابر. (منتهی الارب ). جوبة تن
قعرانلغتنامه دهخداقعران . [ ق َ ] (ع ص ) (اناء...)ظرفی که در آن چیزی به اندازه ٔ پوشش ته آن باشد. (اقرب الموارد). آوند که در تک آن چیزی اندک باشد. || آوند مغاک . (آنندراج ). رجوع
قعرطةلغتنامه دهخداقعرطة. [ ق َ رَ طَ ] (ع مص ) باز کردن بنا و ویران ساختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قعرةلغتنامه دهخداقعرة. [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دههای یمن و در ناحیه ٔ ذمار واقع است . (معجم البلدان ).