قادسلغتنامه دهخداقادس . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهات مرو نزدیک به ذرق علیا. (معجم البلدان ج 4 ص 5) (الانساب سمعانی ).
قادسلغتنامه دهخداقادس . [ دِ ] (ع اِ) کشتی بزرگ . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ). || (ص ) شدید. (بحر الجواهر).
قادسلغتنامه دهخداقادس . [ دِ] (اِخ ) جزیره ای است در مغرب اندلس نزدیک توابع شذونه نزدیک به خشکی که میان آن و خشکی خلیج کوچکی است .طلسم مشهوری که گویند مردم بربر را از ورود به ان
قعدلغتنامه دهخداقعد. [ ق َ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاعد، چون خدم ج ِ خادم . || خوارج . || آنانکه دیوان ندارند. || آنانکه به کارزار روند. || عذره . || (اِمص ) ان یکون بوظیف البعیر
قعاثلغتنامه دهخداقعاث . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است که در بینی گوسپند عارض شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قعدانلغتنامه دهخداقعدان . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَعود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قعود شود.
قعدلغتنامه دهخداقعد. [ ق َ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاعد، چون خدم ج ِ خادم . || خوارج . || آنانکه دیوان ندارند. || آنانکه به کارزار روند. || عذره . || (اِمص ) ان یکون بوظیف البعیر
قعاثلغتنامه دهخداقعاث . [ ق ُ ] (ع اِ) بیماریی است که در بینی گوسپند عارض شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قعدانلغتنامه دهخداقعدان . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَعود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قعود شود.