قعدانلغتنامه دهخداقعدان . [ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَعود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قعود شود.
قندانگویش اصفهانی تکیه ای: qandun طاری: qandun طامه ای: qandun طرقی: qandun کشه ای: qandun نطنزی: qendon
قردانلغتنامه دهخداقردان . [ ق ِ ] (ع اِ) (ام ...) جایی میان ران و سم ستور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
قردانلولغتنامه دهخداقردانلو. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گرم خان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد واقع در 20 هزارگزی شمال بجنورد و3 هزارگزی شمال راه مالرو عمومی بجنورد به نجف آباد.مو
خازنلغتنامه دهخداخازن . [ زِ ] (اِخ )فیلیپ قعدان . صاحب جریده ٔ الارز با برادرش شیخ فرید آثار ادبی نیکو بجا گذارده است . که از آن جمله اند:1 - العذاری المائسات فی الازجال و المو
قعودلغتنامه دهخداقعود. [ ق َ ] (ع ص ، اِ) شتری که شبان برای حاجات خود نگاه دارد. ج ، اَقْعِده ، قُعُد، قِعْدان ، قَعائد. || شتربچه ٔ از مادر جداشده . (منتهی الارب ) (اقرب الموار
قعدةلغتنامه دهخداقعدة. [ ق ُ دَ ] (ع اِ) شتری که راعی برای حاجات خود گرفته باشد. (اقرب الموارد) : پیشم چو ماه قعده ٔ شبرنگ از آن کشندتا خوانم آفتاب جنیبت برِ سخاش . خاقانی .قعده
قردانلغتنامه دهخداقردان . [ ق ِ ] (ع اِ) (ام ...) جایی میان ران و سم ستور. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).