قطیللغتنامه دهخداقطیل . [ق َ ] (ع ص ) بریده از بن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): نخلة قطیل ؛ خرمابن بریده از بن . (منتهی الارب ).
قتیللغتنامه دهخداقتیل . [ ق َ ] (ع ص ) کشته . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). مذکر و مؤنث دروی یکسان است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : سرانگشتان ص
قطیلةلغتنامه دهخداقطیلة. [ ق َ ل َ ] (ع اِ) پاره ای از گلیم و جز آن که بدان آب از چیزی برچینند و خودرا به وی خشک کنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قطیلةلغتنامه دهخداقطیلة. [ ق َ ل َ ] (ع اِ) پاره ای از گلیم و جز آن که بدان آب از چیزی برچینند و خودرا به وی خشک کنند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ابوذؤیبلغتنامه دهخداابوذؤیب .[ اَ ذُ ءَ ] (اِخ ) خویلدبن خالدبن محرز یا خالدبن خویلد صاحبی ، ملقب به قطیل . شاعر مخضرمی هذلی . او رادر مدح رسول صلوات اﷲعلیه قصائدی و در رحلت آن حض
خویلدلغتنامه دهخداخویلد. [ خ ُ وَ ل ِ ] (اِخ ) ابن خالد هذلی مکنی به ابوذویب و ملقب به قطیل از شاعران بود. رجوع به معجم المطبوعات ج 4 ص 185 و اعلام زرکلی ج 1 ص 300 شود.
قطللغتنامه دهخداقطل . [ ق ُ طُ ] (ع ص ) بریده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): جذع قطل ؛ تنه ٔ بریده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قطیل شود.
بریدهلغتنامه دهخدابریده . [ ب ُدَ / دِ ] (ن مف / نف ) مقطوع . قطعشده . (ناظم الاطباء). أجذّ. جَذیذ. جَزیز. صَریم . ضَنیک . قَطیل . مَجزوز. مَحذوذ. مَحذوف . مَشروص . مَصروم . مَف