قطرةلغتنامه دهخداقطرة. [ ق ُ رَ ] (ع ص ) اندک و هیچکاره . الشی ٔ التافِه ُ الیسیر الخسیس . (اقرب الموارد).
قطرةدیکشنری عربی به فارسیقطره (چسبناک) , لکه , گلوله , حباب , ماليدن , لک انداختن , چکيدن , چکه کردن , چکانيدن , چکه , ژيگ , قطره , نقل , اب نبات , از قلم انداختن , افتادن , رهاکردن , انداختن , قطع مراوده
قطره فشانفرهنگ فارسی عمیدقطرهفشاننده؛ آنچه مایعی از آن قطرهقطره افشانده شود؛ آنچه از آن قطره فروریزد.
مقطرةلغتنامه دهخدامقطرة. [ م ِ طَ رَ ] (ع اِ) مِقْطَر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقطر. ج ، مقاطر. (اقرب الموارد). بوی سوز. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقطر شود. || کنده که بر پای بندی نهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کنده ای که برپای نهند. (ناظم الاطباء). چوبی با شکافهای بزرگ به اندازه ٔ ساق ان
مقطرةلغتنامه دهخدامقطرة. [ م ُ طَ رَ / م ُ ق َطْ طَ رَ ] (ع ص ) ابل مقطرة؛ شتران قطار کرده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اِقْطار و تقطیر شود.
مقطرةلغتنامه دهخدامقطرة. [ م ُ طَرْ رَ ] (ع ص ) ناقه ٔ آبستن شده و دنب و سر برداشته . (از اقرب الموارد). ناقة مقطرة؛ ماده شتر آبستن که دنب و سر بردارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اسقطرةلغتنامه دهخدااسقطرة. [ اُ ق ُ طُ رَ ] (اِخ ) سقوطر. نام جزیره ای است به اوقیانوس هند، دارای 12000 تن سکنه از مستعمرات انگلیس و نام قدیم آن دیسقوریدس است .