قطربلغتنامه دهخداقطرب . [ ق ُ رُ ] (اِخ ) لقب محمدبن مستنیر، شاگرد سیبویه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). او را قطرب خوانند زیرا بامدادان بر سیبویه وارد میگردید و هرگاه که سیبویه در خانه را میگشود وی را پشت در مشاهده میکرد و ازاینرو به وی گفت : ما انت الا قطرب لیل . (منتهی الارب ). محمدبن مس
قطربلغتنامه دهخداقطرب . [ ق ُ رُ ] (ع اِ) دزد. (منتهی الارب ). دزد ماهر در دزدی . (اقرب الموارد). || موش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گرگ . (منتهی الارب ). گرگ موی ریخته . || سگ کوچک . || غول نر. || صرع زده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || نوعی از مالیخولیا. (منتهی الارب ). مرضی است از
قطربفرهنگ فارسی عمید۱. نوعی بیماری روانی که بیمار حالت مالیخولیایی پیدا میکند و به فلج و لرزش اندام مبتلا میشود. علت آن سیفلیس ارثی یا بیماری دیگر است؛ فلج.۲. مصروع.
قطربفرهنگ فارسی معین(قُ رُ) [ ع . ] 1 - (اِ.) ناخوشی ای که با حرکات متوالی اندام ها و لرزش اعضا و فلج و عدم کنترل عضلات بدن همراه است . 2 - (ص .) مصروع .
قطروبلغتنامه دهخداقطروب . [ ق ُ ] (ع اِ) غول نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قُطْرُب شود.
قطربللغتنامه دهخداقطربل . [ ق َ رَب ْ ب ُ ] (اِخ ) دهی است برابر شهر آمِد دردیاربکر که در آن نیز شراب فروشند. محمدبن جعفر ربعی حلی در اشعار خود از آن یاد کند. (معجم البلدان ).
قطربللغتنامه دهخداقطربل . [ ق ُ رَب ْ ب ُ / ق َ رَب ْ ب ُ ] (اِخ ) نام دهی است بین بغداد و عکبرا که شراب آن مشهور است . این ده تفرجگاه ولگردان و میخانه ٔ میگساران است . شاعران در وصف آن بسی شعر سروده اند. رجوع به معجم البلدان شود.
قطربلیلغتنامه دهخداقطربلی . [ ق َ رُب ْ ب ُ ] (اِخ ) اسحاق بن عبداﷲبن ابی بدر. از راویان است . وی از حسین بن محمد مرورودی روایت کند و ازاو محمدبن حسین عبید العجل روایت دارد. (اللباب ).
قطربلیلغتنامه دهخداقطربلی . [ ق ُ رُب ْ ب ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قطربل . (اللباب ). رجوع به قطربل شود : خاصه با آهنگهای زلزلی باده های روشن قطربلی .دهخدا.
قطربوسلغتنامه دهخداقطربوس . [ ق َ رَ / ق ِ رَ ] (ع ص ) کژدم سخت نیش زن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتر شتاب رو، و یا استوار و توانا. (منتهی الارب ). الناقة السریعة، و قیل الشدیدة. (اقرب الموارد).
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) محمدبن مستنیر نحوی لغوی مشهور به قطرب . رجوع به قطرب شود.
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) قطرب بن محمدبن مستنیربن احمد نحوی لغوی بصری . رجوع به قطرب ... شود.
قطروبلغتنامه دهخداقطروب . [ ق ُ ] (ع اِ) غول نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قُطْرُب شود.
قطربللغتنامه دهخداقطربل . [ ق َ رَب ْ ب ُ ] (اِخ ) دهی است برابر شهر آمِد دردیاربکر که در آن نیز شراب فروشند. محمدبن جعفر ربعی حلی در اشعار خود از آن یاد کند. (معجم البلدان ).
قطربللغتنامه دهخداقطربل . [ ق ُ رَب ْ ب ُ / ق َ رَب ْ ب ُ ] (اِخ ) نام دهی است بین بغداد و عکبرا که شراب آن مشهور است . این ده تفرجگاه ولگردان و میخانه ٔ میگساران است . شاعران در وصف آن بسی شعر سروده اند. رجوع به معجم البلدان شود.
قطربلیلغتنامه دهخداقطربلی . [ ق َ رُب ْ ب ُ ] (اِخ ) اسحاق بن عبداﷲبن ابی بدر. از راویان است . وی از حسین بن محمد مرورودی روایت کند و ازاو محمدبن حسین عبید العجل روایت دارد. (اللباب ).
قطربلیلغتنامه دهخداقطربلی . [ ق ُ رُب ْ ب ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به قطربل . (اللباب ). رجوع به قطربل شود : خاصه با آهنگهای زلزلی باده های روشن قطربلی .دهخدا.
قطربوسلغتنامه دهخداقطربوس . [ ق َ رَ / ق ِ رَ ] (ع ص ) کژدم سخت نیش زن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شتر شتاب رو، و یا استوار و توانا. (منتهی الارب ). الناقة السریعة، و قیل الشدیدة. (اقرب الموارد).
سراج القطربلغتنامه دهخداسراج القطرب .[ س ِ جُل ْ ق ُ رُ ] (ع اِ مرکب ) هر گیاهی که در شب درخشد به این اسم نامند. و قطرب اسمی است شامل کرم شب تاب و شامل حیوانی بقدر مگس که بر روی آب همیشه حرکت کند. و سراج القطرب شامل اوافلینوس و بخلیه است و اخیر به لغت مغربی نباتی است کثیرالوجود در میان کتان ،گلش سرخ
تقطربلغتنامه دهخداتقطرب . [ ت َ ق َ رُ ] (ع مص ) سر جنبانیدن و به قطرب مانستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).