قطرانیلغتنامه دهخداقطرانی . [ ق َ ] (اِخ ) حمدان بن موسی بن جنیدوراق جرجانی ، مکنی به ابوعبدالرحمان . از راویان است . وی از ابراهیم بن موسی عصار روایت کند. (اللباب ).
قطرانیلغتنامه دهخداقطرانی . [ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان آسیاب هندیجان شهرستان خرمشهر واقع در 61 هزارگزی شمال باختری هندیجان و3 هزارگزی باختر راه زمستانی بهبهان به خلف آب
قطرانیلغتنامه دهخداقطرانی . [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پوزی بخش شادگان شهرستان خرم شهر واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری شادگان و 3 هزارگزی جنوب راه ارابه رو شادگان به ایستگاه گرگر.
قطرانیلغتنامه دهخداقطرانی . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قطران فروش . (اللباب ). رجوع به قَطران (ع اِ)شود. || نوعی است از درهمی . (آنندراج ).
حسن قطرانیلغتنامه دهخداحسن قطرانی . [ ح َ س َ ن ِ ق َ ] (اِخ )از معتمدین حسن صباح اسماعیلی بود. (حبیب السیر).
قطرانفرهنگ انتشارات معین(قَ) [ ع . ] (اِ.)مایعی چسبنده که از تقطیر زغال سنگ به دست می آید و بوی بدی دارد.
قارانیلغتنامه دهخداقارانی . (اِخ ) فرح بن سهیل بن فرح ، از اهل مصر. وی از عبداﷲبن وهب روایت کند. در محرم سال 238 هَ . ق . وفات یافت . (سمعانی ).
حسن قطرانیلغتنامه دهخداحسن قطرانی . [ ح َ س َ ن ِ ق َ ] (اِخ )از معتمدین حسن صباح اسماعیلی بود. (حبیب السیر).
بوزیلغتنامه دهخدابوزی . (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش شادگان شهرستان خرم شهر است که در بین دهستان ام الصخر و آبشاه واقع است . و از هشت قریه ٔ کوچک و بزرگ تشکیل شده است . و در
غاتفرلغتنامه دهخداغاتفر. [ ف َ ] (اِخ ) نام شهری است از ترکستان که در آنجا خوبرویان بسیار باشند و در آن سرزمین سرو خوب شود. (فرهنگ جهانگیری ). شهری است که دراو سرو بسیار بود. (حا