قطرانلغتنامه دهخداقطران . [ ق َ ] (اِخ ) (حکیم ...)از شعرای قصیده سرای معروف قرن پنجم هجری است . هدایت وفات او را به سال 465 هَ . ق . ثبت نموده و شواهد تاریخی بر وجود او تا این سال موجود است . نام او را تذکره نویسان از عوفی تاکنون کسی ثبت نکرده و شاید قطران تخ
قطرانلغتنامه دهخداقطران . [ ق َ ] (اِخ ) (بنوقط...) از بطون هواره و از قبایل بربرند. (صبح الاعشی ج 1 ص 363).
قطرانلغتنامه دهخداقطران . [ ق َ ] (ع اِ) شیره ٔ درخت ابهل و شیره ٔ ارز و مانند آن . (منتهی الارب ). قَطْران و قِطْران و قَطِران ، روغنی سیال است که از درخت ابهل و ارز و جز آن گیرند.(اقرب الموارد). طلائی که بر اشتر گَرگین مالند. (ترجمان علامه ترتیب عادل ). دو نوع از قطران یافت میشود:<span class
قطرانلغتنامه دهخداقطران . [ ق َ ] (ع مص ) چکیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). چکیدن آب . (آنندراج ). رجوع به قَطْر و قُطور شود. || چکانیدن . (آنندراج ).
قیطرانلغتنامه دهخداقیطران . [ ق َ طَ ] (اِ) نوعی گل از تیره ٔ شمعدانیها که برگها و گل آن مانند گل عطری ، ولی ساقه های آن ضخیم و بسیار بلند و بوی آن متعفن است . (گیاه شناسی گل گلاب ص 216). گیاهی است از تیره ٔ شمعدانیها که علفی و یک ساله یا دوساله است و ارتفاعش ب
کترانلغتنامه دهخداکتران . [ ک َ ] (اِ) قطران . (برهان ) (زمخشری ). کتیران . (آنندراج ). دارویی است سیاه که از درخت عرعر که آن سرو کوهی است گیرند و بعضی گویند ازدرخت صنوبر میگیرند. رشک و شپش را می کشد و علت گر وجرب انسان و حیوان خصوصاً شتر گرگین را مالیدن آن نافع باشد و قطران معرب آن است . (بره
کتیرانلغتنامه دهخداکتیران . [ ک َ ] (اِ) قطران است و آن دارو باشد که بر آدم و اسب و استر و گاو و سگ گرگین مالند نیک شود. (برهان ) (از آنندراج ). قطران . (ناظم الاطباء). کتران . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به قطران و رجوع به کتران شود.
قطرانیلغتنامه دهخداقطرانی . [ ق َ ] (اِخ ) حمدان بن موسی بن جنیدوراق جرجانی ، مکنی به ابوعبدالرحمان . از راویان است . وی از ابراهیم بن موسی عصار روایت کند. (اللباب ).
قطرانیلغتنامه دهخداقطرانی . [ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان آسیاب هندیجان شهرستان خرمشهر واقع در 61 هزارگزی شمال باختری هندیجان و3 هزارگزی باختر راه زمستانی بهبهان به خلف آباد. سکنه ٔ آن 20</spa
قطرانیلغتنامه دهخداقطرانی . [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پوزی بخش شادگان شهرستان خرم شهر واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری شادگان و 3 هزارگزی جنوب راه ارابه رو شادگان به ایستگاه گرگر. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرم و سکنه ٔ آن
قطرانیلغتنامه دهخداقطرانی . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قطران فروش . (اللباب ). رجوع به قَطران (ع اِ)شود. || نوعی است از درهمی . (آنندراج ).
حسن قطرانیلغتنامه دهخداحسن قطرانی . [ ح َ س َ ن ِ ق َ ] (اِخ )از معتمدین حسن صباح اسماعیلی بود. (حبیب السیر).
قطرانیلغتنامه دهخداقطرانی . [ ق َ ] (اِخ ) حمدان بن موسی بن جنیدوراق جرجانی ، مکنی به ابوعبدالرحمان . از راویان است . وی از ابراهیم بن موسی عصار روایت کند. (اللباب ).
قطرانیلغتنامه دهخداقطرانی . [ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان آسیاب هندیجان شهرستان خرمشهر واقع در 61 هزارگزی شمال باختری هندیجان و3 هزارگزی باختر راه زمستانی بهبهان به خلف آباد. سکنه ٔ آن 20</spa
قطرانیلغتنامه دهخداقطرانی . [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پوزی بخش شادگان شهرستان خرم شهر واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری شادگان و 3 هزارگزی جنوب راه ارابه رو شادگان به ایستگاه گرگر. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرم و سکنه ٔ آن
قطرانیلغتنامه دهخداقطرانی . [ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قطران فروش . (اللباب ). رجوع به قَطران (ع اِ)شود. || نوعی است از درهمی . (آنندراج ).
جامه ٔ قطرانلغتنامه دهخداجامه ٔ قطران . [ م َ / م ِ ی ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ٔ سیاهی را گویند که در عاشورا و تعزیتها پوشند. (برهان ) (بهار عجم ) (آنندراج ). جامه ٔ سیاه . (شرفنامه ٔ منیری ).