قطافلغتنامه دهخداقطاف . [ ق َ ] (ع اِ) هنگام چیدن میوه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قِطاف شود. || دایه و کنیزک . (منتهی الارب ). علم للامة. (اقرب الموارد).
فرخشهلغتنامه دهخدافرخشه . [ ف َ رَ ش َ / ش ِ ] (اِ) قطایف . (صحاح ). به معنی فرخشته است که نان کوچک پر مغز پسته و لوزینه باشد و بعضی گویند نانی که از نشاسته و لوزینه پزند و به عر
اطرینلغتنامه دهخدااطرین .[ اِ ] (اِ) در صیدنه ٔ ابوریحان آمده است : بزبان رومی و سریانی اطرین گویند و بپارسی شاه افروش گویند و آمدی گوید: زلانیا و قطایف و آنچه از فطیر سازند او ر
نان گلاچلغتنامه دهخدانان گلاچ . [ ن ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به معنی کلاج است و آن حلوائی باشد که عربان قطایف گویند. (برهان قاطع). نام حلوائی که به تازی قطایف گویند. (ناظم ا
یوفلغتنامه دهخدایوف . (ص )ظاهراً به معنی بیهوده و پوچ و هیچ است : بیاویزم آنگه به دامان صوف عقود سپیچم نخوانندیوف . نظام قاری .نی شکر و بادام قطایف یوف است بی قند و برنج زردیم
گلاجلغتنامه دهخداگلاج . [ گ ُ ] (اِ) نام نانی است تنک چون کاغذ که اصل آن از نشاسته و سفیده ٔ تخم مرغ است و در شربت ریزند وخورند و آنرا لابرلا گویند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ).نا