قطاریقلغتنامه دهخداقطاریق . [ ق َ ] (اِ) هایهوی جنگ ، یعنی شور و غوغائی که به وقت جنگ و امثال آن برمی آید. (آنندراج از غیاث ).
قطارقوئیلغتنامه دهخداقطارقوئی . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 64 هزارگزی باختری قصبه ٔکبودرآهنگ و 4 هزارگزی باختری شوسه ٔ همدان به بیجا
قطاریلغتنامه دهخداقطاری . [ ق ُ ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قُطارة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قطارة شود.
قطاریلغتنامه دهخداقطاری . [ ق ُ ری ی ] (ع ص ، اِ) مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): حیة قطاری ، بضم ؛ مار سیاه که در تنه ٔ درخت جای گیرد، یا مار که زهر وی از دهنش بچکد جهت فزون
قطارقوئیلغتنامه دهخداقطارقوئی . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان واقع در 64 هزارگزی باختری قصبه ٔکبودرآهنگ و 4 هزارگزی باختری شوسه ٔ همدان به بیجا
قطاریلغتنامه دهخداقطاری . [ ق ُ ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قُطارة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قطارة شود.
قطاریلغتنامه دهخداقطاری . [ ق ُ ری ی ] (ع ص ، اِ) مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): حیة قطاری ، بضم ؛ مار سیاه که در تنه ٔ درخت جای گیرد، یا مار که زهر وی از دهنش بچکد جهت فزون
قطاریةلغتنامه دهخداقطاریة. [ ق ُ ری ی َ ] (ع ص ، اِ) مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): حیة قطاریة؛ تأوی الی قطرجبل . (اقرب الموارد از لسان ). رجوع به قطاری شود.
متروفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهقطاری برقی که به منظور حملونقل سریع مسافران در دالانهای زیرزمینی حرکت میکند.