قطاریلغتنامه دهخداقطاری . [ ق ُ ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قُطارة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قطارة شود.
قطاریلغتنامه دهخداقطاری . [ ق ُ ری ی ] (ع ص ، اِ) مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): حیة قطاری ، بضم ؛ مار سیاه که در تنه ٔ درخت جای گیرد، یا مار که زهر وی از دهنش بچکد جهت فزون
قطاریقلغتنامه دهخداقطاریق . [ ق َ ] (اِ) هایهوی جنگ ، یعنی شور و غوغائی که به وقت جنگ و امثال آن برمی آید. (آنندراج از غیاث ).
قطاریةلغتنامه دهخداقطاریة. [ ق ُ ری ی َ ] (ع ص ، اِ) مار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): حیة قطاریة؛ تأوی الی قطرجبل . (اقرب الموارد از لسان ). رجوع به قطاری شود.
متروفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهقطاری برقی که به منظور حملونقل سریع مسافران در دالانهای زیرزمینی حرکت میکند.
خودکِشَندtrainsetواژههای مصوب فرهنگستانقطاری که بعضی یا تمام واگنهای آن دارای نیروی رانش باشد و برای حرکت نیازمند لوکوموتیو نباشد
دوکششیdouble heading, double engineواژههای مصوب فرهنگستانقطاری که نیروی کشش آن را دو لوکوموتیو همجهت که در ابتدای آن قرار دارند، تأمین میکنند
قطار بارگُنجیcontainer trainواژههای مصوب فرهنگستانقطاری متشکل از واگنهای باری با قابلیت حمل بارگُنج