قض ءلغتنامه دهخداقض ء. [ ق َض ْءْ ] (ع مص ) تباه شدن و بوی گرفتن از نمی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تهافُت . (اقرب الموارد). || پاره پاره شدن . (اقرب الموارد) (منتهی الا
قضلغتنامه دهخداقض . [ ق َض ض ] (ع ص ) سنگریزه ناک . (منتهی الارب ): مکان قض ؛ فیه قضض . (اقرب الموارد). || (اِ) سنگریزه ٔ خرد. (منتهی الارب ). و از این باب است قول عربها که گو
قضلغتنامه دهخداقض . [ ق َض ض ] (ع مص ) سفتن مروارید را. (منتهی الارب ). سوراخ کردن آن . (اقرب الموارد): قض اللؤلؤ و الخشب قضاً؛ ثقبه . (اقرب الموارد). || کوفتن . || بریدن و
قضلغتنامه دهخداقض . [ق ِ ] (ع اِ صوت ) حکایت آواز چاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قالت رکیة قض . (اقرب الموارد).
قرضیلغتنامه دهخداقرضی ٔ. [ق ِ ض ِءْ ] (ع اِ) درختی است از نوادر اشجار دشتی ، شکوفه اش زردتر از گل اسپرک است . (از اقرب الموارد).
قضئةلغتنامه دهخداقضئة. [ ق َ ض ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث قَضِی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بوی گرفته از نمی . (منتهی الارب ). گویند: قربة قضئة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رج
قضیلغتنامه دهخداقضی ٔ. [ ق َ ض ِءْ ] (ع ص ) بوی گرفته از نمی . (منتهی الارب ). ذوالقضا. (اقرب الموارد).گویند: ثوب قَضِی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
تقضولغتنامه دهخداتقضؤ. [ ت َق َض ْ ض ُءْ ] (ع مص ) فرومایه و خسیس شمردن حسب کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).