قضقضةلغتنامه دهخداقضقضة. [ ق َ ق َ ض َ ] (ع اِ)آواز شکستن استخوان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (مص ) آواز کردن استخوان هنگام شکستن : قضقضت العظام ؛ صاتت عند کسرها. (اقرب ا
غذغذةلغتنامه دهخداغذغذة. [ غ َ غ َ ذَ ] (ع مص ) کم کردن : غذغذ منه ؛ کم کرد از آن . (منتهی الارب ). غذغذ منه غذغذة؛ نقصه . (اقرب الموارد).
غزغزةلغتنامه دهخداغزغزة. [ غ َ غ َزَ ] (ع مص ) با کنج دهان خوردن بی اشتهای نفس چنانکه گوئی بدان مکره است . غزغز، اکل بشدقه من غیر شهوة کأنه مکره علیه . (اقرب الموارد). || سوراخ
غزغزةلغتنامه دهخداغزغزة. [ غ ُ غ ُ زَ ] (ع اِ) همان غزغزاست . (اقرب الموارد). رجوع به غُزغُز و غُزّ شود.
غضغضةلغتنامه دهخداغضغضة. [ غ َ غ َ ض َ ] (ع مص ) غضغضه ٔ آب ؛ کم شدن آن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). کم شدن و فرورفتن آب در زمین . (از اقرب الموارد). || کم کردن چیزی را و کم ک
قبضةدیکشنری عربی به فارسیمشت , مشت زدن , بامشت گرفتن , کوشش , کار , چنگ زني , چنگ , نيروي گرفتن , ادراک و دريافت , انفلوانزا , گريپ , نهر کوچک , نهر کندن , محکم گرفتن , چسبيدن به , نگهد
قضیضلغتنامه دهخداقضیض . [ ق َ ] (ع اِ) جمیع: جاؤا قضضهم و قضیضهم ؛ ای جمیعهم .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || آواز تنگ شتر. || سنگریزه ٔ بزرگ . (منتهی الارب ).
قضضلغتنامه دهخداقضض . [ ق َ ض َ ] (ع اِ) سنگریزه که شکسته و ریزه گردد. || سنگریزه ٔ خرد. || خاک که بر فرش نشیند. || جمیع: جاء القوم قضضهم ؛ ای جمیعهم . || (ص ) سنگریزه ناک : طع