قصعلغتنامه دهخداقصع. [ ق َ ] (ع مص ) فروبردن جرعه ٔ آب را. || فروبردن نشخوار یا خائیدن آن یا برآوردن نشخوار از شکم و هنوز نخائیدن یا پر کردن دهن را از آن یا نیکو و نرم خائیدن .
قصعلغتنامه دهخداقصع. [ ق َ ص َ ] (ع مص ) خرده ریزه برآمدن و کلان نشدن . (منتهی الارب ). || جوانی را در درنگی انداختن . (اقرب الموارد).
قصعلغتنامه دهخداقصع.[ ق َ ص ِ ] (ع ص ) ریزه و خرد: غلام قَصِع؛ کودک ریزه ٔخرد. (منتهی الارب ). بطی ءالشّباب . (اقرب الموارد).
قسالغتنامه دهخداقسا. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است در عالیه ، و ابن احمر در اشعار خود از آن یاد کرده است . و گویند قسا دهی است در مصر و جامه ٔ قسی که پیغمبر آن را نهی فرموده است منس
قسالغتنامه دهخداقسا. [ ق َ ] (ع مص ) سخت شدن . (برهان ). || سخت دل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به قساء و قساوه و قساءة شود.
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق َ ص ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث قصع.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَصِع شود.
قصعللغتنامه دهخداقصعل . [ ق ُ ع ُ ] (ع ص ) مرد فرومایه ٔ ناکس .(منتهی الارب ). لئیم . (اقرب الموارد). || (اِ) کژدم . (از منتهی الارب ). عقرب . (اقرب الموارد). || بچه کژدم . (منت
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) کاسه . (المعرب جوالیقی ) (منتهی الارب ). برخی گویند این کلمه فارسی است که معرب شده ، و اصل آن کاسه است . (المعرب جوالیقی ص 274) (منتهی
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق ُ ص َ ع َ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش که بدان درون خانه درآید. (منتهی الارب ). رجوع به قُصَعاء و قُصَیعاء و قُصاعة و قاصعاء شود.
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق َ ص ِ ع َ ] (ع ص ) مؤنث قصع.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَصِع شود.
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) کاسه . (المعرب جوالیقی ) (منتهی الارب ). برخی گویند این کلمه فارسی است که معرب شده ، و اصل آن کاسه است . (المعرب جوالیقی ص 274) (منتهی
قصعةلغتنامه دهخداقصعة. [ ق ُ ع َ ] (ع اِ) غلاف نره ٔ کودک فراخ چندان که حشفه ٔ او بیرون برآید. ج ، قُصَع. (منتهی الارب ). || سوراخ کلاکموش که بدان اندرون درآید. رجوع به قاصعاء و
قصعللغتنامه دهخداقصعل . [ ق ُ ع ُ ] (ع ص ) مرد فرومایه ٔ ناکس .(منتهی الارب ). لئیم . (اقرب الموارد). || (اِ) کژدم . (از منتهی الارب ). عقرب . (اقرب الموارد). || بچه کژدم . (منت