قصصلغتنامه دهخداقصص . [ ق ُ ص َ ] (ع اِ) ج ِ قُصّة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُصّة شود.
قصصلغتنامه دهخداقصص . [ ق َ ص َ ](ع اِ) سینه یا سر آن یا میانه ٔ آن یا استخوان آن . || قصه . || پشم بریده ٔ گوسفند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَص ّ شود. || قصص الهُزال ؛ دنوالموت . (اقرب الموارد).
کسسلغتنامه دهخداکسس . [ ک َس َ ] (ع اِمص ) خردی دندان و کوتاهی آن و برچسبیدگی آن در بنش . (ناظم الاطباء). خردی دندان یا کوتاهی آن یا برچفسیدگی دندان در بن دندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). ج ِ کُس ّ. (اقرب الموارد).
کسیسلغتنامه دهخداکسیس . [ ک َ ] (اِ) دارویی باشد که به سبب آن جوهر فولاد ظاهر گردد. (برهان ). دارویی که بدان تاب می دهند فولاد را. (ناظم الاطباء). زاگ زرد که چون در آتش اندازند و بعد از آن بسایند و بر پولاد مالند جوهر پیدا آید. (فرهنگ رشیدی ).
کسیسلغتنامه دهخداکسیس . [ ک َ ] (ع اِ) نبیذ خرما. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گوشت که برسنگ تفسان خشک کنند و بکوبند از جهت زاد سفر. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || نان شکسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شراب . || ارزن . (ناظم الاطباء).
کششلغتنامه دهخداکشش . [ ک َ / ک ِش ِ ] (اِ) مخفف کشیش . (یادداشت مؤلف ) : همچو ترسا که شمارد با کشش جرم یکساله زنا و غل و غش تابیامرزد کشش زو آن گناه عفو او را عفو داند از اله . مولوی .رج
کششلغتنامه دهخداکشش . [ ک َ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از کشیدن . عمل کشیدن . (یادداشت مؤلف ). عمل حمل کردن . عمل بردن . تحمل . بردن : اگر به حکمت خود به دوستی بلا فرستد به عنایت خود آن دوست را قوت کشش آن بار دهد. (انیس الطالبین بخاری ).منه بیش از کشش تیمار بر تن <br
علاءالدین قصصیلغتنامه دهخداعلاءالدین قصصی . [ ع َ ئُدْ دی ن ِ ق ِ ص َ صی ] (اِخ ) یکی از شُرّاح «شذورالذهب فی الاکسیر» علی بن موسی حکیم اندلسی است . (کشف الظنون ).
پایندگی کردنلغتنامه دهخداپایندگی کردن . [ ی َ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاهداری کردن . سرپرستی و محافظت کردن قیِّم : گفت ای پیغمبر خدا آن وقت که این فرزند در شکم من بود عهدکرده ام با خدای تعالی که خدمت این خانه ٔ بیت المقدس کند و بعبادت و ب
کتابخوانلغتنامه دهخداکتابخوان . [ ک ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) کتاب خواننده . مطالعه کننده ٔ کتاب . آنکه کتابها را مطالعه کند. (فرهنگ فارسی معین ). || آنکه عادت به بسیار کتاب خواندن دارد. (یادداشت مؤلف ). اهل کتاب . اهل مطالعه . || باسواد. قادر به قرائت . که خواندن
ابوالولیدلغتنامه دهخداابوالولید. [ اَ بُل ْ وَ ] (اِخ ) فرعون . در قصص الانبیاء آمده است که فرعون موسی کنیت ابوالولید داشت . واﷲ اعلم .
محرر کردنلغتنامه دهخدامحرر کردن . [ م ُ ح َرْ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نذر کردن فرزند در راه خدا که جز عبادت به کاری نفرمایند : این بی دولتی ما نگر که من این فرزند را محرر کردم . (قصص الانبیاء ص 203). گفت یا رسول خدا، من او را محرر کردم از آن
دین پاکلغتنامه دهخدادین پاک . [ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) منظور دین توحید است در برابر ادیان شرک و بت پرستی : و او نیز بر دین پاک از دنیا رفت . (قصص الانبیاء ص 29). و شیث نیز مدتی بر دین پاک زندگانی کرد وبرادران را به اسلام دعوت کردی
متقصصلغتنامه دهخدامتقصص . [ م ُ ت َ ق َص ْ ص ِ ] (ع ص ) در پی رونده . (آنندراج )(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بسراغ گام و اثر پا رونده . (ناظم الاطباء) || کسی که یاد می گیرد سخن و قصه و افسانه را. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تقصص شود.
احسن القصصلغتنامه دهخدااحسن القصص . [ اَ س َ نُل ْ ق ِ ص َ ] (اِخ ) نام سوره ای از قرآن و نام دیگر آن یوسف است .
مقصصلغتنامه دهخدامقصص . [ م ُ ق َص ْ ص َ ] (ع ص ) آنکه موی پیش سر وی بریده بود. (مهذب الاسماء). آنکه گیسوهای وی بریده شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فرس مقصص ؛ اسبی دارای موی پیشانی . || رجل مقصص ؛ مرد بزرگ سینه . (از اقرب الموارد). || بیت مقصص ؛ خانه ٔ به گچ کرده . (مهذب الاس
القصصلغتنامه دهخداالقصص . [ اَ ق َ ص َ ] (اِخ ) نام سوره ٔ بیست وهشتم از قرآن کریم . مکی است و 88 آیه دارد.
تقصصلغتنامه دهخداتقصص . [ ت َ ق َص ْ ص ُ ] (ع مص ) یادگرفتن سخن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).