قشیشیلغتنامه دهخداقشیشی . [ ق ِ ش َ شی ] (ص نسبی ) نسبت است به قشیش جد ابوبکر محمدبن حسن بن احمدبن قشیش سمسار. (لباب الانساب ). رجوع به قشیشی (محمد...) شود.
قشیملغتنامه دهخداقشیم . [ ق َ ] (ع اِ) مقل خشک . (منتهی الارب ). یبیس البقل . (اقرب الموارد). ج ، قُشْم . (اقرب الموارد)(منتهی الارب ). || مرگ . (اقرب الموارد).
قشیشلغتنامه دهخداقشیش . [ ق َ ] (ع اِ) افتاده و تراشه ٔ چیزی . (منتهی الارب ). لقاطة. (اقرب الموارد). رجوع به قشاش شود. || آواز پوست مار که برخی از آن با برخی دیگر ساید. (از اقر
قشیش دغلغتنامه دهخداقشیش دغ . [ ق َ دَ ] (اِخ ) (کوه کشیش ها) کوهی است نزدیک بروسا که بر آن دیرهایی بنیاد شده است . خاندان عثمان پس از فتح آنجا راهبان آن را به درویشان تبدیل کردند.
قشیشیلغتنامه دهخداقشیشی . [ ق ِ ش َ شی ] (اِخ ) محمدبن حسن بن احمد بغدادی . از راویان است .وی از اسماعیل بن محمد صفار و ابوعمروبن سماک و جز ایشان روایت شنیده و از حنبلیان درستکار
قشیشیلغتنامه دهخداقشیشی . [ ق ِ ش َ شی ] (ص نسبی ) نسبت است به قشیش جد ابوبکر محمدبن حسن بن احمدبن قشیش سمسار. (لباب الانساب ). رجوع به قشیشی (محمد...) شود.
قشیملغتنامه دهخداقشیم . [ ق َ ] (ع اِ) مقل خشک . (منتهی الارب ). یبیس البقل . (اقرب الموارد). ج ، قُشْم . (اقرب الموارد)(منتهی الارب ). || مرگ . (اقرب الموارد).
قشیشلغتنامه دهخداقشیش . [ ق َ ] (ع اِ) افتاده و تراشه ٔ چیزی . (منتهی الارب ). لقاطة. (اقرب الموارد). رجوع به قشاش شود. || آواز پوست مار که برخی از آن با برخی دیگر ساید. (از اقر
قشیش دغلغتنامه دهخداقشیش دغ . [ ق َ دَ ] (اِخ ) (کوه کشیش ها) کوهی است نزدیک بروسا که بر آن دیرهایی بنیاد شده است . خاندان عثمان پس از فتح آنجا راهبان آن را به درویشان تبدیل کردند.
قشیشیلغتنامه دهخداقشیشی . [ ق ِ ش َ شی ] (اِخ ) محمدبن حسن بن احمد بغدادی . از راویان است .وی از اسماعیل بن محمد صفار و ابوعمروبن سماک و جز ایشان روایت شنیده و از حنبلیان درستکار