قشیلغتنامه دهخداقشی . [ ق َ شی ی ] (ع ص ) قسی . (اقرب الموارد). ناسره . (منتهی الارب ). رجوع به قسی شود.
غشیلغتنامه دهخداغشی . [ غ َ ] (ص نسبی ) در تداول عوام ، صرع زده . مصروع . مأخوذ از غَشْی عربی است . رجوع به غشی شود.
قشیشیلغتنامه دهخداقشیشی . [ ق ِ ش َ شی ] (ص نسبی ) نسبت است به قشیش جد ابوبکر محمدبن حسن بن احمدبن قشیش سمسار. (لباب الانساب ). رجوع به قشیشی (محمد...) شود.
قشیعلغتنامه دهخداقشیع. [ ق َ ] (ع ص ) متفرق و پراکنده : کلاء قشیع؛ متفرق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قشیفلغتنامه دهخداقشیف . [ ق َ ] (ع ص ) مرد شکیبا بر قوت روزگذار و بر خرقه ٔ کهنه ٔ چرکن . (منتهی الارب ).
قشیبلغتنامه دهخداقشیب . [ ق َ ] (اِخ ) قصری است عجیب در یمن که شرحبیل بن یحصب آن را ساخت . علقمةبن مرثد در شعر خود از آن یاد کرده است . (از معجم البلدان ). کوشکی است به یمن . (م
قشیبلغتنامه دهخداقشیب . [ ق َ ] (ع ص ) نو. (منتهی الارب ). جدید. (اقرب الموارد) : باران مشکبوی ببارید نوبه نووز برف برکشید یکی حله ٔ قشیب . رودکی .|| کهنه . از اضداد است . || سف
قشیشیلغتنامه دهخداقشیشی . [ ق ِ ش َ شی ] (ص نسبی ) نسبت است به قشیش جد ابوبکر محمدبن حسن بن احمدبن قشیش سمسار. (لباب الانساب ). رجوع به قشیشی (محمد...) شود.
قشیعلغتنامه دهخداقشیع. [ ق َ ] (ع ص ) متفرق و پراکنده : کلاء قشیع؛ متفرق . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قشیفلغتنامه دهخداقشیف . [ ق َ ] (ع ص ) مرد شکیبا بر قوت روزگذار و بر خرقه ٔ کهنه ٔ چرکن . (منتهی الارب ).
قشیبلغتنامه دهخداقشیب . [ ق َ ] (اِخ ) قصری است عجیب در یمن که شرحبیل بن یحصب آن را ساخت . علقمةبن مرثد در شعر خود از آن یاد کرده است . (از معجم البلدان ). کوشکی است به یمن . (م
قشیبلغتنامه دهخداقشیب . [ ق َ ] (ع ص ) نو. (منتهی الارب ). جدید. (اقرب الموارد) : باران مشکبوی ببارید نوبه نووز برف برکشید یکی حله ٔ قشیب . رودکی .|| کهنه . از اضداد است . || سف