قشونلغتنامه دهخداقشون . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند در 53 هزارگزی جنوب خوسف و سرراه مالرو عمومی سرچاه . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن معتدل
قشونلغتنامه دهخداقشون . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) لشکر. گروهی از فوج . (آنندراج ). درحقیقت این کلمه بدون واو است و واو را برای اظهار ضمه در ترکی نویسند و فارسیان اکثر قشون را به واو م
غشونلغتنامه دهخداغشون . [ غ ُش ْ شو ] (ع ص ، اِ) ج ِ غُش ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غُش ّ شود.
قشونیةلغتنامه دهخداقشونیة. [ ق َ نی ی َ ] (ع ص ) از شتران ، شتری است که دارای پوستی نازک و دهانی تنگ باشد. (اقرب الموارد). در منتهی الارب آمده : قشونیة بضم و شدّ الیاء؛ شتر تنک و