قشلاق خلیفه لولغتنامه دهخداقشلاق خلیفه لو. [ ق ِ خ َ ف َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه واقع در 19 هزارگزی شمال خاوری ترکمان و 15 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به میانه . م
خلیفه قشلاقلغتنامه دهخداخلیفه قشلاق . [ خ َ ف ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان . آب آن از رودخانه ٔ محلی و محصول آنجا غلات و انگور. شغل اهالی زراعت و
خلیفه قشلاقلغتنامه دهخداخلیفه قشلاق . [ خ َ ف ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار، دارای 120 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه گوه زن . محصول آن غلات و لبنیات . شغل اه
قشلاقلغتنامه دهخداقشلاق . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان والانجرد شهرستان بروجرد در 3 هزارگزی جنوب بروجردو 3 هزارگزی خاور شوسه ٔ بروجرد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است
بابللغتنامه دهخدابابل . [ ب ِ / ب ُ ] (اِخ ) نام شهری است مشهور در وسط عراق و عراق وسط عالم است پس به این اعتبار بابل مرکز دایره ٔ عالم باشد و از مداین سبعه ٔعراق عرب است و در ک
واثق بالغتنامه دهخداواثق با. [ ث ِ ق ُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) نهمین خلیفه ٔ عباسی ، کنیه ٔ او ابوجعفر بود و نام وی هارون بن محمد معتصم بن هارون ، نام مادرش قراطیس و جاریه ای
حاکم بامر الغتنامه دهخداحاکم بامر ا. [ ک ِ ب ِ اَ رِل ْلاه ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن مستکفی باﷲ ابوالربیع سلیمان بن حاکم بامر اﷲ اول ابوالعباس احمدبن ابی علی حسن قبّی بن علی بن ابی بکر
ادوملغتنامه دهخداادوم . [ اِ ] (اِخ ) (لفظی عبرانی بمعنی سرخ ) این بلاد را بنام ادوم یعنی عیسوبن اسحاق چنین خواندند (رجوع بماده ٔ قبل شود) و قبلاً این موضع را جبل سعیر مینامیدند
حجرالاسودلغتنامه دهخداحجرالاسود. [ ح َ ج َ رُل ْ اَس ْ وَ ] (اِخ )سنگی است سیاه رنگ که بر دیوار رکن کعبه منصوب است وحاجیان هنگام طواف کعبه تبرکاً لمس آن کنند. رجوع به کلمه ٔ حج شود.