قاسمی دمشقیلغتنامه دهخداقاسمی دمشقی . [ س ِ ی ِ دِ م ِ ] (اِخ ) جمال الدین محمدبن محمد سعیدبن شیخ قاسم قاسمی دمشقی سرآمد علماء دمشق بودو از بسیاری از آنان بواسطه پارسائی و استقامت امتی
قاسطینلغتنامه دهخداقاسطین . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاسط در حالت نصبی و جری . رجوع به قاسط شود || (اِخ ) لقب آن دسته از اهل صفین که در صف معاویه بودند دربرابر ناکثین یعنی اصحاب جمل
قاسمیلغتنامه دهخداقاسمی . [ س ِ ](اِخ ) یوسف ، مکنی به ابوالحجاج . از دانشمندان است ، و از اوست «شرح ابوالحجاج یوسف القاسمی » بر ارجوزه ٔ سیوطی به نام «التثبیت فی لیلة المبیت » ک
قاسمی اصفهانیلغتنامه دهخداقاسمی اصفهانی . [ س ِ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) (درویش ...) از اصفهان است . مردی ظریف و عارف و صحبت دیده بود و به مصاحبت امیر نجم به ماوراءالنهر رفت . این مطلع از اوس
rasedدیکشنری انگلیسی به فارسیمادر شدن، با خاک یکسان کردن، خراش دادن، خراشیدن، تراشیدن، له کردن، ستردن، محو کردن
ragedدیکشنری انگلیسی به فارسیخشمگین شدم، خشمگین شدن، خروشیدن، خشمناک شدن، غضب کردن، شدت داشتن، متلاطم شدن
قاسمی دمشقیلغتنامه دهخداقاسمی دمشقی . [ س ِ ی ِ دِ م ِ ] (اِخ ) جمال الدین محمدبن محمد سعیدبن شیخ قاسم قاسمی دمشقی سرآمد علماء دمشق بودو از بسیاری از آنان بواسطه پارسائی و استقامت امتی
قاسطینلغتنامه دهخداقاسطین . [ س ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قاسط در حالت نصبی و جری . رجوع به قاسط شود || (اِخ ) لقب آن دسته از اهل صفین که در صف معاویه بودند دربرابر ناکثین یعنی اصحاب جمل
قاسمیلغتنامه دهخداقاسمی . [ س ِ ](اِخ ) یوسف ، مکنی به ابوالحجاج . از دانشمندان است ، و از اوست «شرح ابوالحجاج یوسف القاسمی » بر ارجوزه ٔ سیوطی به نام «التثبیت فی لیلة المبیت » ک
قاسمی اصفهانیلغتنامه دهخداقاسمی اصفهانی . [ س ِ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) (درویش ...) از اصفهان است . مردی ظریف و عارف و صحبت دیده بود و به مصاحبت امیر نجم به ماوراءالنهر رفت . این مطلع از اوس