قشاشلغتنامه دهخداقشاش . [ ق ُ ] (ع اِ) افتاده و تراشه ٔ چیزی . || بانگ و آواز پوست مارچون با هم ساید. (منتهی الارب ). رجوع به قشیش شود.
قشاشلغتنامه دهخداقشاش . [ ق َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه از هر جائی چیزی همی جوید و همی خورد. (مهذب الاسماء). کسی که از این جای واز آنجای خورد. || گدا. (ناظم الاطباء).
قشمشلغتنامه دهخداقشمش .[ ق ِ م ِ ] (معرب ، اِ) معرب کشمش . (برهان ) (دزی ) (المعرب جوالیقی ). و آن از مویز لطیف تر است . (برهان ).
قشوشلغتنامه دهخداقشوش . [ ق ُ ] (ع مص ) نیکو و فربه گردیدن پس از لاغری . (منتهی الارب ). صلاح یافتن پس از هزال . (ازاقرب الموارد): قش القوم قشوشاً. (منتهی الارب ). || به رفتار ل
قشاشلغتنامه دهخداقشاش . [ ق ُ ] (ع اِ) افتاده و تراشه ٔ چیزی . || بانگ و آواز پوست مارچون با هم ساید. (منتهی الارب ). رجوع به قشیش شود.
قشاشلغتنامه دهخداقشاش . [ ق َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه از هر جائی چیزی همی جوید و همی خورد. (مهذب الاسماء). کسی که از این جای واز آنجای خورد. || گدا. (ناظم الاطباء).
قشمشلغتنامه دهخداقشمش .[ ق ِ م ِ ] (معرب ، اِ) معرب کشمش . (برهان ) (دزی ) (المعرب جوالیقی ). و آن از مویز لطیف تر است . (برهان ).
قشوشلغتنامه دهخداقشوش . [ ق ُ ] (ع مص ) نیکو و فربه گردیدن پس از لاغری . (منتهی الارب ). صلاح یافتن پس از هزال . (ازاقرب الموارد): قش القوم قشوشاً. (منتهی الارب ). || به رفتار ل