قسوطلغتنامه دهخداقسوط. [ ق ُ ] (ع مص ) بیداد کردن . (ترجمان ترتیب عادل ).جور و بیدادی کردن و از حق بازگردیدن . || پریشان و پراکنده نمودن چیزی را. (منتهی الارب ). قَسْط. (اقرب ال
آهن دلیلغتنامه دهخداآهن دلی . [ هََ دِ ] (حامص مرکب ) قسوت . قساوَت . || شکیبائی بیش از حد : گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل بهیچ دلبندی وآنکه را دیده بر دهان تو رفت هرگزش گوش نشنود
قَاسِيَةًفرهنگ واژگان قرآنبا قساوت - سخت ("قَاسِيَةً" اسم فاعل از ماده قسي است و اين ماده به معناي سفتي و سختي است ، و قساوت قلب از قسوت سنگ که صلابت و سختي آن است گرفته شده ، و قلب قسي
شفقتفرهنگ مترادف و متضادترحم، دلجویی، دلسوزی، رافت، عطوفت، غمخواری، لطف، محبت، مرحمت، مهربانی، نوازش، نرمدلی ≠ قسوت
استثناءلغتنامه دهخدااستثناء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیرون کردن . (منتهی الارب ). بیرون کردن چیزی از حکم . (وطواط). بیرون کردن از مجموعه ای چیزی را. (غیاث ). از حکم عمومی بیرون کردن . م