قسنوسلغتنامه دهخداقسنوس . [ ] (معرب ، اِ) قسناسیس . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به قسناسیس شود. || لادن . (فهرست مخزن الادویه ).
قسوسلغتنامه دهخداقسوس . [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَس ّ، و آن در ترسایان کسی است که بین اسقف و شماس باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به قس ّ شود.
قسقوسلغتنامه دهخداقسقوس . [ ق ُ ] (ع اِ) هیزمی است که انواع آن با افران میسوزد ، و این کلمه دخیل است . (اقرب الموارد). نام نوعی چوب که میسوزد، و عامه آن را سکوس نامند و سقواص نیز
قسوسلغتنامه دهخداقسوس . [ ق َ ] (ع ص ) ناقه ای که تنها چرا کند. || ناقه ٔ دشوارخوی . || ناقه ای که شیر آن کم شدن گیرد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
اسطیر اطیقوسلغتنامه دهخدااسطیر اطیقوس . [ اَ اَ ] (معرب ، اِ مرکب ) بوبونیون . حالبی . قبسطالة. و ابوعلی در قانون آن را «اسطاروس اطیقوس » آورده و گوید: هو الدواء المعروف بالحالبی ، فیه
اسطاروس اطیقوسلغتنامه دهخدااسطاروس اطیقوس . [ اَ اَ ] (معرب ، اِ مرکب ) (قانون ابن سینا) اسطیر اطیقوس . خرم . اسطر اطیقوس . حالبی . بوبونیون . قبسطالة. رجوع به اسطیر اطیقوس شود.
باموتلغتنامه دهخداباموت . (اِخ ) از مرتفعات بعل و آن مکانی است در مملکت موآب . گمان میبرند که همان محلی است که الان آنرا کوه اتاروس گویند. (از قاموس کتاب مقدس ).
ارسسلغتنامه دهخداارسس . [ اَ س ِ ] (اِخ ) پادشاه هخامنشی . اسم او را چنین نوشته اند: دیودور، سترابون و آریّان ، ارسس و پلوتارک ، اُآرسس . در قانون بطلمیوس آرُگس ، که مصحف ارسس ا
زججلغتنامه دهخدازجج . [ زَ ج َ ] (ع اِمص ) درازی و باریکی ابرو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). باریکی ابروهاست در درازی و نعت از این ، در مرد، ازج بر وزن اشد و در زن