قسرلغتنامه دهخداقسر. [ ق َ ] (اِخ ) ابن عبقربن انماربن اراش بن عمروبن الغوث . تیره ای است از بجیلة. (اللباب ). قسربن عبقربن انماربن اراش ، از قحطان و جد جاهلی است ، و گویند نام
قِسِر در رفتنگویش بختیاری1. (کنایى) از زیر کار شانه خالى کردن؛ 2. گوسفندى که با وجود فراهم بودن موقعیتِ جفتگیرى باردار نشود.
قسراًلغتنامه دهخداقسراً. [ ق َ رَن ْ] (ع ق ) قهراً. جبراً. به ناچار. به ناخواست به ناخواه . به زور. به ستم : قلعه ٔ شاه دز را... در حصار گرفت و لشکرها بر مدار آن بداشتند به یک دو