قسبةلغتنامه دهخداقسبة. [ ق َ ب َ] (ع اِ) یکی قسب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یک دانه خرمای قسب . (ناظم الاطباء). رجوع به قسب شود.
قصبةلغتنامه دهخداقصبة. [ ق َ ص َ ب َ ] (ع اِ) واحد طول . آملی گوید: دومین آلت مشهوره ٔ مساحت است و آن را باب نیز خوانند به ذراع الید هشت ذراع باشد و به ذراع هاشمی شش و به ذراع ج
قصبةلغتنامه دهخداقصبة. [ ق َ ص َ ب َ ] (ع اِ) بندآب . یکی قِصاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قِصاب شود. || یکی قَصَب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). یک نی . (مهذب ا
قصبةلغتنامه دهخداقصبة. [ ق َ ص ِ ب َ ] (ع ص ) بسیارکلک . بسیارنی : ارض قصبه ؛ زمین بسیارنی و بسیارکلک . (منتهی الارب ).
قبهفرهنگ انتشارات معین(قُ بَّ) [ ع . قبة ] (اِ.) برآمدگی ، بنایی که سقف آن برآمده و گرد باشد. ج . قباب .
قبهفرهنگ انتشارات معین(قُ بَّ) [ ع . قبة ] (اِ.) برآمدگی ، بنایی که سقف آن برآمده و گرد باشد. ج . قباب .