غزیرلغتنامه دهخداغزیر. [ غ َ ] (اِخ ) شهری است در لبنان واقع در کسروان . در آن آثاری از بنی عساف به یادگار مانده است . (از اعلام المنجد).
غزیرلغتنامه دهخداغزیر. [ غ َ ] (ع ص ) بسیار از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الکثیرمن کل شی ٔ. یقال : مطر غزیر و علم غزیر و حفظ غزیر. (اقرب الموارد). وافر. || اشتر بسیارش
غضیرلغتنامه دهخداغضیر. [ غ َ ] (ع ص ) نرم و نازک از هرچیزی . الناعم من کل شی ٔ. || سبز. (منتهی الارب ). خضیر. (اقرب الموارد). || (اِ) زمینی که در آن گل آزاد (طین حر) باشد. (از ا
قزیلغتنامه دهخداقزی . [ ق ِزْی ْ ] (ع اِ) لقب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). پارنامه . (منتهی الارب ). لقب و پاچنامه . (ناظم الاطباء). گویند: بئس القزی هذا. (اقرب الموارد).
قبیرةلغتنامه دهخداقبیرة. [ ق ُ ب َ رَ ] (ع اِمصغر) مصغرقِبِرّاة. سر نره ٔ کوچک . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
قتیرلغتنامه دهخداقتیر. [ ق َ ] (ع اِ) پیری . || اول پیری . || سرهای میخ زره . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قزیلغتنامه دهخداقزی . [ ق ِزْی ْ ] (ع اِ) لقب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). پارنامه . (منتهی الارب ). لقب و پاچنامه . (ناظم الاطباء). گویند: بئس القزی هذا. (اقرب الموارد).
قبیرةلغتنامه دهخداقبیرة. [ ق ُ ب َ رَ ] (ع اِمصغر) مصغرقِبِرّاة. سر نره ٔ کوچک . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
قتیرلغتنامه دهخداقتیر. [ ق َ ] (ع اِ) پیری . || اول پیری . || سرهای میخ زره . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قتیرهلغتنامه دهخداقتیره . [ ق ُ ت َ رَ ] (اِخ ) پدر قبیله ای است از تجیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). وی ابن حارثةبن عبد شمس بن معاویةبن جعفربن اسامةبن سعدبن اشرس بن شیب بن سکون
قتیریلغتنامه دهخداقتیری . [ ق َ ری ی ] (اِخ ) حبیب بن شهید مکنی به ابومروان مولای عقبةبن نجره از راویان است . وی از حنش صنعانی روایت کند واز او یزیدبن ابوحبیب و جعفربن ربیعه روای