قزمةلغتنامه دهخداقزمة. [ ق َ زَ م َ ] (ع ص ) مؤنث قزم . کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: رجل قزمة و امراءة قزمة؛ ای قصیر و قصیرة. (اقرب الموارد). || خرداندام ن
قزمةلغتنامه دهخداقزمة. [ ق َ م َ ](ع ص ) مؤنث قزم . گویند: هی قزمة؛ یعنی زن فرومایه .(از اقرب الموارد). رجوع به قَزَمة و قُزُمة شود.
قذمةلغتنامه دهخداقذمة. [ ق ُ م َ ] (ع مص ) فروخوردن آب . (از منتهی الارب ). گویند: قذم قُذمَة؛ فروخورد آب را. (منتهی الارب ). || (اِ)جرعة. (ناظم الاطباء). جرعةالماء. (اقرب الموا
قضمةلغتنامه دهخداقضمة. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) آنچه به کرانه ٔ دندان گزند و خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: ماذقت قضمة؛ ای مایقضم علیه ، ای شیئاً. (منتهی الارب ).
غذمةلغتنامه دهخداغذمة. [ غ َ ذَ م َ ] (ع اِ) شیر بسیار. (منتهی الارب ). الشی ٔ الکثیر من اللبن . ج ، غَذَم . (اقرب الموارد).
غذمةلغتنامه دهخداغذمة. [ غ َ م َ ] (ع اِ)سخن . یقال : ماسمعت غذمة؛ ای کلمة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (مص ) رسیدن واقعه و حادثه ٔ دشوار را. (منتهی الارب ). غذیمة. (اقرب
غذمةلغتنامه دهخداغذمة. [ غ ُ م َ ] (ع اِ) سخت تیرگی . (منتهی الارب ). غبرة کدرة. ج ، غُذَم . (اقرب الموارد). الغذمة کالغثمة و هو اغذم اکدر اغبر. (تاج العروس ). || پاره ای از مال
قامهلغتنامه دهخداقامه . [ م ِه ْ ] (ع ص ) شتر رونده ٔ در زمین . || شتر سردر هوادارنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قُمَّه ْ. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قزملغتنامه دهخداقزم . [ ق َ ] (ع مص ) عیب کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قزمه قزماً؛ عابه . (اقرب الموارد).
قزملغتنامه دهخداقزم . [ ق َ زَ ] (ع ص ، اِ) مردم فرومایه . (منتهی الارب ). مردم رذل . (اقرب الموارد). واحد و جمع و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گاهی مثنی و مجموع و مؤنث هم آ
قامهلغتنامه دهخداقامه . [ م ِه ْ ] (ع ص ) شتر رونده ٔ در زمین . || شتر سردر هوادارنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، قُمَّه ْ. (منتهی الارب ) (آنندراج ).