قزملغتنامه دهخداقزم . [ ق َ ] (ع مص ) عیب کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قزمه قزماً؛ عابه . (اقرب الموارد).
قزملغتنامه دهخداقزم . [ ق َ زَ ] (ع ص ، اِ) مردم فرومایه . (منتهی الارب ). مردم رذل . (اقرب الموارد). واحد و جمع و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گاهی مثنی و مجموع و مؤنث هم آید. گویند: رجل قزم و رجلان قزمان و امراءة قزمة، و رجال اقزام و قَزامی ̍ و قُزُم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ||
قزملغتنامه دهخداقزم . [ ق َ زِ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ). صغیرجثه ٔ لئیم . (اقرب الموارد). || شتر هیچکاره . (منتهی الارب ). و رجوع به قَزَم و قُزُم شود.
قزملغتنامه دهخداقزم . [ ق ُ زُ ] (ع ص ) مرد فرومایه . (منتهی الارب ). گویند: رجل قُزُم . (اقرب الموارد). || شتر هیچکاره . (منتهی الارب ). رجوع به قَزِم شود. || ج ِ قَزَم .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قَزَم شود.
قزمدیکشنری عربی به فارسیکوتوله , قدکوتاه , کوتوله شدن , کوتاه جلوه دادن , ادم بسيار قد کوتاه , ريز اندام , ريزه
کیجیملغتنامه دهخداکیجیم . (مغولی ، اِ) پوششی است که برای زینت در روز جنگ بر اسب افکنند، و آن را به عربی تجفاف و به فارسی برگستوان گویند. (سنگلاخ ص 312 ورق 2). رجوع به کیجم شود.
کجملغتنامه دهخداکجم . [ ] (اِ) کجب . حصرم . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || در تاریخ بخارا (تألیف نرشخی ص 33 چ 1 و ص 38 چ 2) این کلمه آمده است اما جای دیگر این
کجیملغتنامه دهخداکجیم . [ک َ ] (اِ) قژاگند. کژاغند. کژیم . کجین . (آنندراج ). برگستوان را گویند و آن پوششی باشد که در روز جنگ پوشند و بر اسب نیز پوشانند. (برهان ). جامه ای است که درون آنرا به پیله ٔ ابریشم خام آگنند و پر کنند و در روز جنگ پوشند که حفظ تن از ضرب تیغ و طعن نیزه کرده باشد و آن ر
کزملغتنامه دهخداکزم . [ ک َ زِ ] (ع ص ) مرد بددل ترسناک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کوتاه بینی و انگشتان . (تاج المصادر).
قزمانلغتنامه دهخداقزمان . [ ق ُ ] (اِخ ) نام جائی است . و عمرانی گوید قزمان به فتح قاف نام جای دیگری است . (معجم البلدان ).
قزمللغتنامه دهخداقزمل . [ ق َ م َ ] (ع ص ) کوتاه قامت خوار و زشت . (منتهی الارب ). القصیر الدمیم . (اقرب الموارد).
قزمةلغتنامه دهخداقزمة. [ ق َ زَ م َ ] (ع ص ) مؤنث قزم . کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: رجل قزمة و امراءة قزمة؛ ای قصیر و قصیرة. (اقرب الموارد). || خرداندام ناکس بی خیر. (منتهی الارب ).
قزمةلغتنامه دهخداقزمة. [ ق َ م َ ](ع ص ) مؤنث قزم . گویند: هی قزمة؛ یعنی زن فرومایه .(از اقرب الموارد). رجوع به قَزَمة و قُزُمة شود.
قزمانلغتنامه دهخداقزمان . [ ق ُ ] (اِخ ) نام جائی است . و عمرانی گوید قزمان به فتح قاف نام جای دیگری است . (معجم البلدان ).
قزمللغتنامه دهخداقزمل . [ ق َ م َ ] (ع ص ) کوتاه قامت خوار و زشت . (منتهی الارب ). القصیر الدمیم . (اقرب الموارد).
قزمةلغتنامه دهخداقزمة. [ ق َ زَ م َ ] (ع ص ) مؤنث قزم . کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: رجل قزمة و امراءة قزمة؛ ای قصیر و قصیرة. (اقرب الموارد). || خرداندام ناکس بی خیر. (منتهی الارب ).
قزمةلغتنامه دهخداقزمة. [ ق َ م َ ](ع ص ) مؤنث قزم . گویند: هی قزمة؛ یعنی زن فرومایه .(از اقرب الموارد). رجوع به قَزَمة و قُزُمة شود.
زبابه ٔ قزملغتنامه دهخدازبابه ٔ قزم . [ زَ ب َ ی ِ ق َ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبابه ٔ کوچک . (معجم الحیوان تألیف امین المعلوف ص 227). رجوع به «زبابه » شود.
رأس قزملغتنامه دهخدارأس قزم . [ رَءْ س ِ ق َ / ق ِ زِ ] (اِخ ) دماغه ای است در شمال بحر عمان و جنوب چاه بهار و مغرب دماغه ٔ رأس گردیم .