قزعةلغتنامه دهخداقزعة. [ ق َ زَ ع َ ] (ع اِ) یکی قزع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: کانت السماء کالزجاجة لیس فیها قزعة. (اقرب الموارد). || لته پاره . گویند: ما عنده قزع
قضاةلغتنامه دهخداقضاة. [ ق ُ ] (ع اِ) پوست پاره ای است تنک که بر روی بچه درکشیده باشند وقت ولادت . || ج ِ قاضی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قضئةلغتنامه دهخداقضئة. [ ق َ ض ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث قَضِی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بوی گرفته از نمی . (منتهی الارب ). گویند: قربة قضئة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رج
غزاةلغتنامه دهخداغزاة. [ غ ُ ] (ع ص ،اِ) ج ِ غازی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پیکار وکارزارکنندگان با دشمن دین . جنگجویان . رجوع به غازی شود : غزاة جنود و کماة اسود خویش را
غزاةلغتنامه دهخداغزاة.[ غ َ ] (ع اِمص ) کشش و جنگ با دشمن دین . (منتهی الارب ). اسم مصدر غَزْوْ. ج ، غَزَوات . عزیمت به جنگ دشمنان و غارت کردن دیار آنان . (از اقرب الموارد). رجو
جماللغتنامه دهخداجمال . [ ج َم ْ ما] (اِخ ) قزعة. از تابعیان است . وی از انس روایت کندو از او عمروبن دینار روایت دارد. (لباب الانساب ).
قزیعةلغتنامه دهخداقزیعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) توک موی گرداگرد سر کودک شبیه به ذوایه گذارند. (منتهی الارب ). || زلفهای بناگوش . (ناظم الاطباء). || موی پاره ای که در وسط سر کودک گذار
ضرارلغتنامه دهخداضرار. [ ض ِ ] (اِخ ) ابن احمدبن ضرار الضّبی ، مکنی به ابوالحسن . جده ضرار بنی بعض جامع الیهودیة الموضع الذی یعرف بضرارآباذ. حدثنا سلیمان بن احمد ثنا ضراربن احمد
غیملغتنامه دهخداغیم . [ غ َ ] (ع مص ) تشنه گردیدن و تفسیدن درون کسی . تشنگی و گرمی درون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تشنه شدن شتر و گرم شدن اندرون او،صفت مذکر آن غَیمان و مؤنث