قزبلغتنامه دهخداقزب . [ ق َ ] (ع مص ) بسیار گائیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فعل آن از نصر است . (منتهی الارب ).
قزبلغتنامه دهخداقزب . [ ق َ زَ ] (ع مص ) سخت گردیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). فعل آن از باب سمع است . (منتهی الارب ). این لغت یمنی است . (اقرب الموارد). || (اِمص ) در
غضبدیکشنری عربی به فارسیبراشفتگي , خشم , غضب , خشمگين کردن , غضبناک کردن , تشديد , ديوانگي , خشم زياد , عشق مفرط , غيظ , هيجان شديد وتند , درنده خويي , روح انتقام , اشوب , اضطراب , شدت
غضبفرهنگ مترادف و متضادبرآشفتگی، برافروختگی، تندمزاجی، تندی، تیزی، خشم، خشمگین، خشمناکی، سخط، عتاب، عصبانیت، غیظ، قهر، هیجان
قزبرلغتنامه دهخداقزبر. [ ق ُ ب ُ ] (ع ص ) نره ٔ سطبر دراز. (منتهی الارب ). الذکر الطویل الضخم . (اقرب الموارد). رجوع به قزبری شود.
قزبریلغتنامه دهخداقزبری . [ ق ُ ب ُ ری ی ] (ع ص ) نره ٔ سطبر دراز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قزبر شود.
قزبسواژهنامه آزاددختر بسه قزبس نامی زنانه در زبان ترکی است. قز در زبان ترکی به معنی دختر است. در مجموع قزبس به معنی دختربس است و در زبان فارسی هم دختربس نام دختر است. اگر تعداد
تق قزبالالغتنامه دهخداتق قزبالا. [ ت ُ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان جام در بخش تربت جام شهرستان مشهد است که 207 تن سکنه دارد و ده کوچکی بنام تق قز با 17 تن سکنه در جوار این روستا
قزبرلغتنامه دهخداقزبر. [ ق ُ ب ُ ] (ع ص ) نره ٔ سطبر دراز. (منتهی الارب ). الذکر الطویل الضخم . (اقرب الموارد). رجوع به قزبری شود.
قزبریلغتنامه دهخداقزبری . [ ق ُ ب ُ ری ی ] (ع ص ) نره ٔ سطبر دراز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قزبر شود.
قزبسواژهنامه آزاددختر بسه قزبس نامی زنانه در زبان ترکی است. قز در زبان ترکی به معنی دختر است. در مجموع قزبس به معنی دختربس است و در زبان فارسی هم دختربس نام دختر است. اگر تعداد
تق قزبالالغتنامه دهخداتق قزبالا. [ ت ُ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان جام در بخش تربت جام شهرستان مشهد است که 207 تن سکنه دارد و ده کوچکی بنام تق قز با 17 تن سکنه در جوار این روستا