قریسلغتنامه دهخداقریس . [ ق َ ] (ع ص ) قارس . (منتهی الارب ). سرمای سخت و فسرده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جامد. || یخ زده : اصبح الماء قریساً. (اقرب الموارد
قریسلغتنامه دهخداقریس . [ ق ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان فرورق بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 31 هزارگزی شمال باختری خوی و 4500 گزی جنوب باختری شوسه ٔ خوی به سیه چشمه . موقع جغرافیا
قریسلغتنامه دهخداقریس . [ ق ُ رَ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک مدینه ، که با قرس که نام کوه دیگر مدینه است ذکر شده است . (معجم البلدان ). رجوع به قِرْس (اِخ ) شود.
قریثلغتنامه دهخداقریث . [ ق ِرْ ری ] (ع اِ) نوعی از ماهی . (آنندراج ). نوعی از ماهی دریایی . (ناظم الاطباء). مارماهی . (بحر الجواهر). افقلیس . جریث . جرّی .
قریصلغتنامه دهخداقریص . [ ق َ ] (ع اِ) نوعی از نانخورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گوشت با سرکه و بُقول و ابازیر پخته . (بحر الجواهر).
قریصلغتنامه دهخداقریص . [ ق ُ رَ ] (ع اِ) لنگر کشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرساة السفینه . (اقرب الموارد).
غریسلغتنامه دهخداغریس . [ غ َ ] (ع اِ) میش . (منتهی الارب )(آنندراج ). نعجة. (اقرب الموارد). و «غریس غریس » به سکون آخر کلمه ای است که بدان میش را به دوشیدن خوانند. (منتهی الارب
قریساتلغتنامه دهخداقریسات . [ ق َ ] (اِخ ) یکی از کسانی است که خط عربی را اختراع کردند. مؤلف «الفهرست » آرد: اول مردمی که خط عربی را آوردند قومی بودند از عرب عاربه که بر عدنان بن
جزیره ٔ قریسلغتنامه دهخداجزیره ٔ قریس .[ ج َ رَ ی ِ ؟ ] (اِخ ) اندر دریای روم و گرد او سیصدوپنجاه میل است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 23).
قُرس نونگویش بختیاریقرص نان (خمیر نان جو و ذُرت، چسبنده نیست و قابلیت پهن و نازک شدن را ندارد و همیشه آن را بهصورت قرصى ضخیم مىپزند).
قریساتلغتنامه دهخداقریسات . [ ق َ ] (اِخ ) یکی از کسانی است که خط عربی را اختراع کردند. مؤلف «الفهرست » آرد: اول مردمی که خط عربی را آوردند قومی بودند از عرب عاربه که بر عدنان بن
جزیره ٔ قریسلغتنامه دهخداجزیره ٔ قریس .[ ج َ رَ ی ِ ؟ ] (اِخ ) اندر دریای روم و گرد او سیصدوپنجاه میل است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 23).
بنات النارلغتنامه دهخدابنات النار. [ ب َ تُن ْ نا ] (ع اِ مرکب ) انجره است . (فهرست مخزن الادویه ). گزنه . قریس . حریق . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تذکره ٔ داود ضریر انطاکی شود.
حریقلغتنامه دهخداحریق . [ ح ُ رَ ] (ع اِ) گزنه . انجره . قریس . قریص . بنات النار .- حریق املس . رجوع به این کلمه شود.
قاینیلغتنامه دهخداقاینی . [ ی ِ نی ی ](اِخ ) اسحاق بن احمدبن ابراهیم مکنی به ابوالحسن ، ازمحدثان است . وی از ابی قریس محمدبن جمعةبن خلف حافظ روایت کند و ابوبکر احمدبن ابراهیم بن