قروتلغتنامه دهخداقروت . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) چیزی است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود، باز به دست بر هم زنند ترش تر گردد و به خورد یوز دهند دفع صفرای وی کند، و به فارسی پلینوی . (
قروتلغتنامه دهخداقروت . [ ق ُ ](ع مص ) بر یکدیگر خشک گردیدن خون یا سبز شدن آن در زیر پوست از آسیب ضرب . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). فرومردن خون در زخم . (از منت
قروتفرهنگ انتشارات معین(قُ) [ تر. ] (اِ.) چیزی است که از دوغ به دست آید و آن چنین است که دوغ را جوش دهند تا بسته شود، باز به دست بر هم زنند تا ترش تر گردد.
قروطلغتنامه دهخداقروط. [ ق ُ ] (اِخ ) جائی است در بلاد هذیل . ساعدةبن جویه هذلی در اشعار خود از آن یاد کرده است . (معجم البلدان ).
قروطلغتنامه دهخداقروط. [ ق ُ ] (اِخ ) چند بطن است از بنی کلاب ، و ایشان برادرانی بودند بنام قُرْط و قَریط و قُرَیط. (منتهی الارب ).
قروطلغتنامه دهخداقروط.[ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قُرْط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گوشواره ٔ بناگوش . (آنندراج ). رجوع به قرط شود.
قروت شدنلغتنامه دهخداقروت شدن . [ ق ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بر هم شدن . (آنندراج ).- قروت شدن صحبت ؛ بر هم شدن صحبت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
قروتی شدنلغتنامه دهخداقروتی شدن . [ ق ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بر هم خوردن . (آنندراج ) (بهار عجم ). صورت نگرفتن کاری . (چراغ هدایت ).- قروتی شدن معامله ؛ بر هم خوردن کار. (آنندراج ) (
قروتیلغتنامه دهخداقروتی . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) نام آشی است که از جغرات خشک پزند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
قروت شدنلغتنامه دهخداقروت شدن . [ ق ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بر هم شدن . (آنندراج ).- قروت شدن صحبت ؛ بر هم شدن صحبت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
قروتی شدنلغتنامه دهخداقروتی شدن . [ ق ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بر هم خوردن . (آنندراج ) (بهار عجم ). صورت نگرفتن کاری . (چراغ هدایت ).- قروتی شدن معامله ؛ بر هم خوردن کار. (آنندراج ) (
قروتیلغتنامه دهخداقروتی . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) نام آشی است که از جغرات خشک پزند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).