قرنفللغتنامه دهخداقرنفل . [ ق َ رَ ف ُ ] (معرب ، اِ) میخک ، و آن بار یا شکوفه ٔ درختی است که در جزایر هند پیدا گردد، و آن بهترین و پاک ترین ِ داروهای گرم است ، شکوفه ٔ آن را نر و میوه ٔ آن را ماده گویند و شکوفه ٔ آن پاک تر است و هر دو لطیف و صفادهنده ٔ دل و دماغ هستند. (از منتهی الارب ). گلی ا
قرنفلفرهنگ فارسی عمید۱. گیاهی زینتی از دستۀ میخکها با بوتۀ کوتاه، برگهای دراز، و گلهایی صورتی با پنجگلبرگ.۲. = میخک
قرنفل بستانیلغتنامه دهخداقرنفل بستانی . [ ق َ رَ ف ُ ل ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دوائی است که آن را فرنجمشک خوانند. (بحر الجواهر). و آن بالنگوی صحرائی است و به عربی بقلةالضّب خوانند، و بواسیر را نافع است . (آنندراج ).
گل قرنفللغتنامه دهخداگل قرنفل . [ گ ُ ل ِ ق َ رَ ف ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی زهره است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گلی است از دسته ٔ میخک ها از تیره ٔ قرنفلیان . (گیاه شناسی گل گلاب ص 214).
حبق قرنفلیلغتنامه دهخداحبق قرنفلی . [ ح َ ب َ ق ِ ق َرَ ف ُ ] (اِ مرکب ) صاحب برهان گوید: فرنجمشگ است بالنگوی خودرو باشد و عوام آن را بالنگوی گنده خوانند.و صاحب اختیارات گوید: برنجمشگ نیز گویند. و در پارس قرنفل بستانی گویند. پرنجمشگ . فرنجمشگ . (داود ضریر انطاکی ) (منتهی الارب ).
قرنفلیانلغتنامه دهخداقرنفلیان . [ ق َ رَ ف ُ ] (اِ) (تیره ٔ...) گیاهان تمام انواع این تیره علفی و گلهای آنها با تیره های دیگر تفاوت بسیار دارد. کاسه ٔ آنها از پنج کاسبرگ ساخته شده که بیخ آنها به هم نزدیک گشته و لوله ای میسازد که پنج کُنگُره دارد و ممکن است کاسه ٔ کوچکتر اضافی نیز داشته باشد. در گ
حبق قرنفلیلغتنامه دهخداحبق قرنفلی . [ ح َ ب َ ق ِ ق َرَ ف ُ ] (اِ مرکب ) صاحب برهان گوید: فرنجمشگ است بالنگوی خودرو باشد و عوام آن را بالنگوی گنده خوانند.و صاحب اختیارات گوید: برنجمشگ نیز گویند. و در پارس قرنفل بستانی گویند. پرنجمشگ . فرنجمشگ . (داود ضریر انطاکی ) (منتهی الارب ).
قرنفل بستانیلغتنامه دهخداقرنفل بستانی . [ ق َ رَ ف ُ ل ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دوائی است که آن را فرنجمشک خوانند. (بحر الجواهر). و آن بالنگوی صحرائی است و به عربی بقلةالضّب خوانند، و بواسیر را نافع است . (آنندراج ).
مقرفللغتنامه دهخدامقرفل . [ م ُ ق َ ف َ ] (ع ص ) طعام مقرفل ؛ طعام با قرنفل پخته . (منتهی الارب ). طعام قرنفل دار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || طیب مقرفل ؛ عطری که دارای قرنفل باشد. (از اقرب الموارد).
قاراه قوالونلغتنامه دهخداقاراه قوالون . [ ] (معرب ، اِ) قرنفل است . (فهرست مخزن الادویه ). این کلمه مصحف لغت یونانی کاروئوفولون است . رجوع به قرنفل در حاشیه ٔ برهان چ معین شود.
قرنفل بستانیلغتنامه دهخداقرنفل بستانی . [ ق َ رَ ف ُ ل ِ ب ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دوائی است که آن را فرنجمشک خوانند. (بحر الجواهر). و آن بالنگوی صحرائی است و به عربی بقلةالضّب خوانند، و بواسیر را نافع است . (آنندراج ).
قرنفلیانلغتنامه دهخداقرنفلیان . [ ق َ رَ ف ُ ] (اِ) (تیره ٔ...) گیاهان تمام انواع این تیره علفی و گلهای آنها با تیره های دیگر تفاوت بسیار دارد. کاسه ٔ آنها از پنج کاسبرگ ساخته شده که بیخ آنها به هم نزدیک گشته و لوله ای میسازد که پنج کُنگُره دارد و ممکن است کاسه ٔ کوچکتر اضافی نیز داشته باشد. در گ
مقرنفللغتنامه دهخدامقرنفل . [ م ُ رَ ف َ ] (ع ص ) طعام مقرنفل ؛ طعام قرنفل دار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). و رجوع به مقرنف شود.
گل قرنفللغتنامه دهخداگل قرنفل . [ گ ُ ل ِ ق َ رَ ف ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی زهره است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). گلی است از دسته ٔ میخک ها از تیره ٔ قرنفلیان . (گیاه شناسی گل گلاب ص 214).