قرمه سبزیفرهنگ انتشارات معین( ~ . سَ) (اِمر.) نوعی خورش ایرانی با قطعات گوشت و لوبیا (معمولاً قرمز) و سبزی خرد کرده .
قرمةلغتنامه دهخداقرمة. [ ق َ م َ ] (ع اِ) پوست پاره ای که از بینی ستور بریده و آونگان گذارند جهت نشان . || نشانی است که بر تیر قمار نمایند مانند قرم شتر را. || جامه ای که بدان ف
قرمةلغتنامه دهخداقرمة. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) جای بریدن از بینی شتر. || پوست پاره ٔ بریده ٔ آونگان گذاشته جهت نشان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قرمهلغتنامه دهخداقرمه . [ ق ُ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نوعی خورش که مرکب است از گوشت خردکرده و سبزی و لوبیا و غیره . قرمه سبزی .- قرمه کردن ؛ تکه تکه کردن . قیمه کردن . خرد کردن
قرمهفرهنگ انتشارات معین(قُ مِ) [ تر. ] (اِ.) گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد.
قرمهلغتنامه دهخداقرمه . [ ق ُ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نوعی خورش که مرکب است از گوشت خردکرده و سبزی و لوبیا و غیره . قرمه سبزی .- قرمه کردن ؛ تکه تکه کردن . قیمه کردن . خرد کردن
gallows birdدیکشنری انگلیسی به فارسیپرنده پرچم، ادم مستحق اعدام، جانی واجب الاعدام، کسی که سرش بوی قرمه سبزی میدهد
زرمدیلغتنامه دهخدازرمدی . [ زَ م َ ] (صوت ) در تداول عامه ، کلمه ای است دال بر استهزاء و تمسخر. (از فرهنگ فارسی معین ). ازادوات استهزاء و تمسخر. (کلمات عوامانه ٔ کتاب یکی بود یکی
کلهفرهنگ انتشارات معین(کَ لَّ یا لُِ) (اِ.) 1 - سر، رأس (اعم از انسان یا حیوان ). 2 - هر چیز گرد. 3 - هوش ، عقل . 4 - جمجمه (جانوری ). 5 - ویژگی آجری که از عرض چیده شده باشد ؛ ~ی کس
بابونجلغتنامه دهخدابابونج . [ ن َ ] (اِ) معرب بابونه ٔ فارسی است . قرّاص . قحوان . اقحوان . (منتهی الارب ). بابونک . بابونق . (دزی ج 1 ص 47). نورالاقحوان . (بحر الجواهر). اربیان .