قرمهلغتنامه دهخداقرمه . [ ق ُ م َ / م ِ ] (ترکی ، اِ) نوعی خورش که مرکب است از گوشت خردکرده و سبزی و لوبیا و غیره . قرمه سبزی .- قرمه کردن ؛ تکه تکه کردن . قیمه کردن . خرد کردن .
قرمهفرهنگ فارسی معین(قُ مِ) [ تر. ] (اِ.) گوشتی که آن را خرد و در روغن تفت می دهند تا بتوان برای مدتی آن را نگه داری و استفاده کرد.
چقرمهلغتنامه دهخداچقرمه . [چ ِ ق ِ م َ / م ِ ] (اِ) غذائی از گوشت و تخم مرغ و پیاز. || هر چیز سخت چون چرم و مانند آن .
کرمهلغتنامه دهخداکرمه . [ ک ِ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد اردهال بخش قمصر شهرستان کاشان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
کرمةلغتنامه دهخداکرمة. [ ک َ رَ م َ ] (ع اِمص ) کرم . (ناظم الاطباء). کَرَم . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).کرامة. (اقرب الموارد). رجوع به کرم و کرامة شود.
کرمةلغتنامه دهخداکرمة. [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی است به طبس . (منتهی الارب ). قریه ٔ بزرگی است جامع و منبر دارد و اهالی بسیار و آب روان و خرمابن دارد و از نواحی طبس می باشد. (از معجم البلدان ).
قرمه سبزیفرهنگ فارسی معین( ~ . سَ) (اِمر.) نوعی خورش ایرانی با قطعات گوشت و لوبیا (معمولاً قرمز) و سبزی خرد کرده .
مقروملغتنامه دهخدامقروم . [ م َ ] (ع ص ) شترنشان قرمة کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شتری که در وی نشان قرمة باشد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
قرمه سبزیفرهنگ فارسی معین( ~ . سَ) (اِمر.) نوعی خورش ایرانی با قطعات گوشت و لوبیا (معمولاً قرمز) و سبزی خرد کرده .
چقرمهلغتنامه دهخداچقرمه . [چ ِ ق ِ م َ / م ِ ] (اِ) غذائی از گوشت و تخم مرغ و پیاز. || هر چیز سخت چون چرم و مانند آن .
مقرمهلغتنامه دهخدامقرمه . [ م ِ رَ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) بسترآهنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پارچه ٔ منقشی که بر روی بستر کشند : مقرمه ای داشت مُذَهَّب سخت نیکو بر روی نهالی افکنده . (سیاست نامه ). و رجوع به مقرم و مقرمة شود.
چقرمهtoughواژههای مصوب فرهنگستانویژگی مادۀ غذایی که در برابر جویدن مقاوم است و در دهان حالتی چرممانند دارد