قرملغتنامه دهخداقرم . [ ق َ ] (ع مص ) پوست باز کردن . (منتهی الارب ). پوست کندن . (از اقرب الموارد). || دشنام دادن . || خوردن . || پوست پاره از بینی شتر بریدن بی جدا کردن و گرد
قرملغتنامه دهخداقرم . [ ق َ رَ ] (ع اِمص ) شدّة شهوة اللحم . (نشوءاللغة). و در نزد ما، قَرَم دلالت بر عیب دارد، چون عَرَج و حَوَل . (از نشوءاللغة).
قرملغتنامه دهخداقرم . [ ق ِ ] (اِخ ) (شبه جزیره ٔ کریمه ) شبه جزیره ای است بر ساحل شمالی دریای سیاه از اتحاد جماهیر شوروی (سابق ). مساحت آن 9949 میل مربع است . مردم آن به سال 1
قرملغتنامه دهخداقرم . [ ق ِ رِ ] (اِخ ) قُرَیم . شهری است . (منتهی الارب ). رجوع به کریمه (اِخ ) شود.
قرملغتنامه دهخداقرم . [ ق ُ ](ع اِ) گیاهی است در ستبری و سفیدی شبیه به درخت خیار که در دریا روید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
غرملغتنامه دهخداغرم . [ غ َ ] (اِ) قهر و غضب و خشم . به فتح اول و ثانی هم به این معنی گفته اند. (برهان قاطع). خشم و کینه . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). مصحف غژم . (حواشی برهان ق
غرملغتنامه دهخداغرم . [ غ َ ] (ع مص ) لازم شدن بر کسی تاوان . (از منتهی الارب ) . || پرداختن دیه و وام و جز آن . (از اقرب الموارد).غُرم . غرامة. مَغرَم . (اقرب الموارد). || پرد
غرملغتنامه دهخداغرم . [ غ َ رَ ] (اِ) قهر و غضب و خشم . غَرم . (از برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ). رجوع به غَرم شود.
غرملغتنامه دهخداغرم . [ غ ُ ] (اِ) میش کوهی ؛ یعنی گوسفند ماده ٔ کوهی . (برهان قاطع) (از آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ). میش کوهی
قرم پفلغتنامه دهخداقرم پف . [ ق ُ رُ پ ُ ] (ص ) کلمه ای است که برای احتراز از معنی زشت قرمساق به جای آن گویند، و گاه نیز قرم دنگ گویند. (یادداشت مؤلف ).
قرمدنگلغتنامه دهخداقرمدنگ . [ ق ُ رُ دَ ] (ص ) برای پوشانیدن معنی زشت قرمساق ، قرمدنگ و گاه قرم پف گویند. (یادداشت مؤلف ).
قرمةلغتنامه دهخداقرمة. [ ق َ م َ ] (ع اِ) پوست پاره ای که از بینی ستور بریده و آونگان گذارند جهت نشان . || نشانی است که بر تیر قمار نمایند مانند قرم شتر را. || جامه ای که بدان ف