قرقچیلغتنامه دهخداقرقچی . [ ق ُ رُ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) محصل منع. (آنندراج ). قرق کننده . منعکننده . آنکه مأمور قرق کردن شکارگاه شاه است تا دیگری در آنجا صید نکند : قرقچ
قره چی منصورلغتنامه دهخداقره چی منصور. [ ق َ رَ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیره ٔ بخش گیلان غرب شهرستان شاه آباد واقع در 47 هزارگزی شمال باختر گیلان غرب و 4 هزارگزی سرپل ذهاب . موقع جغر
قره چیلغتنامه دهخداقره چی . [ ق َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع در 42 هزارگزی شمال خاوری خیاو و یک هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل . موقع جغرافیایی آن ک
قره چی بلاغیلغتنامه دهخداقره چی بلاغی . [ ق َ رَ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو واقع در 16 هزارگزی جنوب خاوری سیه چشمه و 500 گزی باختر شوسه ٔ خوی به سیه
قره چی قشلاقلغتنامه دهخداقره چی قشلاق . [ ق َ رَ ق ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 6 هزارگزی جنوب خاوری کلیبر. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است . سکن
قره چی معدنلغتنامه دهخداقره چی معدن . [ ق َ رَ م َ دَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهرواقع در 43 هزارگزی شمال باختری ورزقان و 38500 گزی ارابه رو تبریز به اهر
چیلغتنامه دهخداچی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانج
بانلغتنامه دهخدابان . (اِ) رئیس . || (پساوند) دارنده . دارا. (یادداشت مؤلف ). خداوند، و استعمال آن مرکب است . (شرفنامه ٔ منیری ). صاحب . (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). صاحب .
احماءلغتنامه دهخدااحماء. [ اِ ] (ع مص ) قرق کردن . ممنوع کردن . || قرق یافتن جائی را. || حمایت کردن . || نگهداری کردن از چیزی حرام . || گرم کردن ، چنانکه آهن را در آتش . || گرم و
گرامیلغتنامه دهخداگرامی . [ گ ِ ] (اِخ ) دوره بیک . وی سفره چی علیقلی خان بود. جوانی است خوش سلیقه و خوش رفتار و در فن موسیقی اطلاعات بسیار دارد. تصنیفها نیز گفته و دراین باب رسا
اسکوبلغتنامه دهخدااسکوب . [ ] (اِخ ) شهریست در روم ایلی مرکز ولایت قوصوه بساحل نهر «واردار» در 180 هزارگزی شمال غربی سلانیک . قسمت اعظم شهر در جهت شمال شرقی نهر مزبورواقع است و ف