قرقیلغتنامه دهخداقرقی . [ ] (اِ) نوعی از کلاه که در سوالف زمان مخصوص پادشاهان بوده ، و در این زمان از ملبوسات عوام است . (بهار عجم ) (آنندراج ).
قرقیلغتنامه دهخداقرقی . [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاندیز بخش طرقبه ٔ شهرستان مشهد در 20 هزارگزی شمال خاوری طرقبه . موقع جغرافیایی آن دامنه و معتدل است . سکنه ٔ آن 410 تن . آب
قرقیلغتنامه دهخداقرقی . [ ق ُ] (اِخ ) دهی از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد در 13 هزارگزی شمال خاوری مشهد کنار جاده ٔ عمومی مشهد به شیرشتر واقع است . موقع جغرافیایی آن ج
غرقیلغتنامه دهخداغرقی ٔ. [ غ ِ ق ِءْ ] (ع اِ)پوست تنک چسبیده به سپیدی خایه ٔ مرغ ، یا سپیدی آن که بخورند. (منتهی الارب ). قشری است که به سفیده ٔ تخم مرغ چسبیده و بالای آن قیض (پ
غرقیلغتنامه دهخداغرقی . [ غ َ ] (ص نسبی ) منسوب است به غرق که قریه ای است در سه فرسخی مرو. (از انساب سمعانی ).
غرقیلغتنامه دهخداغرقی . [ غ َ ] (اِ) زحمتی که در نگاهداری خرمن از آفت سیل متحمل میشوند. (ناظم الاطباء). || به معنی دخول به اصطلاح لوطیان است ، یکی از آن جماعت گوید: نگاهی میتوان
غرقیلغتنامه دهخداغرقی . [ غ َ قا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غریق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غریق شود: ارث غرقی و مهدوم علیهم ؛ غرق شدگان و مهدوم علیهم از همدیگر ارث میبرند د
غرقیلغتنامه دهخداغرقی .[ غ َ ] (اِخ ) مولانا. از جمله ٔ شعرای سلطان یعقوب خان (معاصر امیر علیشیر نوائی ) است و در بحر نظم غرق است ، و فضلی غیر از این ندارد، و این مطلع از اوست :
قرقیسالغتنامه دهخداقرقیسا. [ ق ِ ] (اِخ ) شهری است بر فرات که بنام قرقیسأبن طهمورث نامیده شده است . (منتهی الارب ). رجوع به قرقیسیاء و قرقسان شود.
قرقیسیاءلغتنامه دهخداقرقیسیاء. [ ق ِ ] (اِخ ) شهری است در جزیره در شش فرسخی رحبه ٔ مالک بن طوق در نزدیکی رقة. جریربن عبداﷲ و عدی بن حاتم و حنظلة کاتب پس از آنکه معاویه سب و طعن صحاب
قرقیهانلغتنامه دهخداقرقیهان . [ ] (اِ) کرگران . کیکهان . صاحب الابنیه گوید: اندر روغن کلانج به کار برند، و او را کیکهان خوانند. گرم و خشک است اندر درجه ٔ اول . فالج و لقوه را سود ک