قرقملغتنامه دهخداقرقم . [ق ِ ق ِ ] (ع اِ) حشفه . (اقرب الموارد). سر نره تا جای ختنه . (منتهی الارب ). حشفة الذکر. (بحر الجواهر).
غرقملغتنامه دهخداغرقم . [ غ َ ق َ ] (ع اِ) مهره ٔ نره تاختنه جای . (منتهی الارب ). مهره ٔ نره تا جای ختنه گاه . (ناظم الاطباء). صاحب تاج العروس گوید: جوهری این لغت را نیاورده اس
قرقماسلغتنامه دهخداقرقماس . [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) یکی از امیران خاندان معنی لبنان و پدر فخرالدین دوم است . وی به سال 1585 م . وفات یافت . (ذیل المنجد).
قرقمانلغتنامه دهخداقرقمان . [ ق َ ق َ ] (اِ) چوبی را گویند که در میان مقل میباشد و در سنونات به کار برند که گوشت بن دندان را سخت کند و دندان را سفید سازد. (آنندراج ) (اشتینگاس ).
قرقمةلغتنامه دهخداقرقمة. [ ق َ ق َ م َ ] (ع مص ) بدغذاگردیدن . شیرزده شدن . گویند: قرقم الصبی ؛ بدغذا شد کودک و شیرزده گردید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قرقمةلغتنامه دهخداقرقمة. [ ق َ ق َ م َ ] (ع مص ) بدغذاگردیدن . شیرزده شدن . گویند: قرقم الصبی ؛ بدغذا شد کودک و شیرزده گردید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قرقماسلغتنامه دهخداقرقماس . [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) یکی از امیران خاندان معنی لبنان و پدر فخرالدین دوم است . وی به سال 1585 م . وفات یافت . (ذیل المنجد).
قرقمانلغتنامه دهخداقرقمان . [ ق َ ق َ ] (اِ) چوبی را گویند که در میان مقل میباشد و در سنونات به کار برند که گوشت بن دندان را سخت کند و دندان را سفید سازد. (آنندراج ) (اشتینگاس ).
فخرالدینلغتنامه دهخدافخرالدین .[ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) معنی ، فخرالدین بن قرقماش بن فخرالدین الاول . از خاندان معن (متولد سال 980 هَ . ق . / 1634 م .). نسبش به ربیعةبن نزار میرسد و ا
حاجبلغتنامه دهخداحاجب . [ ج ِ ] (اِخ ) ابونصر یکی از حجاب بزرگ سلطان مسعود است که در عهد محمود و اوائل کار مسعود کارهای خرد را عهده دار بود چنانکه در ماه شوال سال 422 هَ . ق . ک