قرقفلغتنامه دهخداقرقف . [ ق َ ق َ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ). خمر. (اقرب الموارد). اسم است برای آن ، یا صفت است که به جای اسم نشیند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: اعذب
قرقفلغتنامه دهخداقرقف . [ ق ُ ق ُ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ). || پرنده ای است کوچک ، و گویند که آن را قرقب خوانند. (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
قرقفنةلغتنامه دهخداقرقفنة. [ ق َ ق َ ف َن ْ ن َ ] (ع اِ) سر نره . (از منتهی الارب ). الکمرة. (لسان العرب ). || پرنده ای است .(اقرب الموارد). پرنده ای است که دو بال خود را بر دو چش
قرقفةلغتنامه دهخداقرقفة. [ ق َ ق َ ف َ ] (ع مص ) لرزانیدن . || ترسانیدن . || دندان بر هم زدن مرد سرمازده از شدت سرما. گویند: قُرْقِف َ الصرد (مجهولاً)؛ یعنی دندان بر همدیگر زد مر
قرقفةلغتنامه دهخداقرقفة. [ ق َ ق َ ف َ ] (ع مص ) لرزانیدن . || ترسانیدن . || دندان بر هم زدن مرد سرمازده از شدت سرما. گویند: قُرْقِف َ الصرد (مجهولاً)؛ یعنی دندان بر همدیگر زد مر
قرقفنةلغتنامه دهخداقرقفنة. [ ق َ ق َ ف َن ْ ن َ ] (ع اِ) سر نره . (از منتهی الارب ). الکمرة. (لسان العرب ). || پرنده ای است .(اقرب الموارد). پرنده ای است که دو بال خود را بر دو چش
جدرلغتنامه دهخداجدر. [ ج َ دَ ] (اِخ ) دهی است میان حمص و سلمیه که خمر جدری بدان منسوب است . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ) : کأننی شارب یوم استبد بهم من قَرقَف ضمنتها حمص
قرقوفلغتنامه دهخداقرقوف . [ ق ُ ] (ع اِ) می . (منتهی الارب ). خمر. (اقرب الموارد). رجوع به قَرْقَف و قُرْقُف شود. || درم . (منتهی الارب ). درهم . (اقرب الموارد).