قرقسینلغتنامه دهخداقرقسین . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دودانگه ٔ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین واقع در 30 هزارگزی جنوب خاور ضیأآباد و 12 هزارگزی راه عمومی . موقع جغرافیایی آن جلگه ای
قرقسانلغتنامه دهخداقرقسان . [ ق َ ق َ ] (اِخ ) جایی است . (معجم البلدان ). شهری است کنار فرات و خابور در نزدیکی رقه ، و آن قرقیسیا است . (لباب الانساب ). رجوع به قرقیسیا شود.
قرقسانلغتنامه دهخداقرقسان . [ ق ِ ق ِ ] (اِخ ) شهری است . (منتهی الارب ). رجوع به قَرْقَسان و قرقسا شود.
قرقسانیلغتنامه دهخداقرقسانی . [ ق َ ق َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمان بن کامل بن موسی بن صفوان اسدی ، مکنی به ابوالاصبع. از محدثان است . وی در سفر حج خود به بغداد آمد و حدیث گفت ویحیی
قرقسانیلغتنامه دهخداقرقسانی . [ ق َ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرقسان . (انساب سمعانی ). رجوع به قرقسان و قرقیسا شود.
قرقسانیلغتنامه دهخداقرقسانی . [ ق َ ق َ ](اِخ ) عبدالملک بن سلیمان . از محدثان است . وی از عیسی بن یونس سبیعی روایت کند، و ابوحفص عمربن محمد همدانی صاحب جامع کبیر از او روایت دارد.
قرقسانلغتنامه دهخداقرقسان . [ ق َ ق َ ] (اِخ ) جایی است . (معجم البلدان ). شهری است کنار فرات و خابور در نزدیکی رقه ، و آن قرقیسیا است . (لباب الانساب ). رجوع به قرقیسیا شود.
قرقسانلغتنامه دهخداقرقسان . [ ق ِ ق ِ ] (اِخ ) شهری است . (منتهی الارب ). رجوع به قَرْقَسان و قرقسا شود.
قرقسانیلغتنامه دهخداقرقسانی . [ ق َ ق َ ] (اِخ ) محمدبن عبدالرحمان بن کامل بن موسی بن صفوان اسدی ، مکنی به ابوالاصبع. از محدثان است . وی در سفر حج خود به بغداد آمد و حدیث گفت ویحیی
قرقسانیلغتنامه دهخداقرقسانی . [ ق َ ق َ ] (ص نسبی ) نسبت است به قرقسان . (انساب سمعانی ). رجوع به قرقسان و قرقیسا شود.
قرقسانیلغتنامه دهخداقرقسانی . [ ق َ ق َ ](اِخ ) عبدالملک بن سلیمان . از محدثان است . وی از عیسی بن یونس سبیعی روایت کند، و ابوحفص عمربن محمد همدانی صاحب جامع کبیر از او روایت دارد.