قرقرلغتنامه دهخداقرقر. [ ق َ ق َ ] (اِخ ) نام جد ابومحمد عبداﷲبن عمربن احمدبن قرض حافظ راوی است . وی از علی بن محمدبن منصور هاوی روایت کند و ابوالحسین محمدبن احمدبن جمیع غسانی از او روایت دارد. (انساب سمعانی ).
قرقرلغتنامه دهخداقرقر. [ ق َ ق َ ] (ع اِ) پشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ظَهْر. (اقرب الموارد). || زمین هموار پست . || پوشش زنان . || ناحیه های سواد شهر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (ص ) تابان لغزان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). القاع الاملس . (اقرب الموارد).
قرقرلغتنامه دهخداقرقر. [ ق ُ ق ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن واقع در 20000 گزی جنوب خاور داران و7000 هزارگزی راه داران به سمندگان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی ، هوای آن معتدل . <span class="hl" d
کرکرلغتنامه دهخداکرکر. [ ] (اِخ ) قصبه ای به آذربایجان . حاصلش غله و پنبه و انگور و میوه باشد و در حدود آن ضیاءالملک نخجوانی پلی بر رود ارس ساخته و از جمله کبارابنیه ٔ خیر است . (نزهةالقلوب چ دبیرسیاقی ص 102).
کرکرلغتنامه دهخداکرکر. [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد. تپه ماهور و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کرکرلغتنامه دهخداکرکر. [ ک َ ک َ ] (اِخ ) شهری نزدیک بیلقان بناکرده ٔ انوشیروان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از معجم البلدان ). || ناحیه ای است از بغداد و قفص در آنجاست . (از معجم البلدان ).
کرکرلغتنامه دهخداکرکر. [ ک َ ک َ ] (ص ، اِ) گرگر. (آنندراج )(از انجمن آرا) (فرهنگ فارسی معین ). یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله . (برهان ). نامی از نامهای خدای تعالی . (یادداشت مؤلف ). نام خدای تعالی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). به لفظ پهلوی نام باری تعالی است . کامگر. (صحاح الفرس ).
کرکرلغتنامه دهخداکرکر. [ ک َ ک َ ] (ع اِ) غلاف نره ٔ شتر و گاو. (منتهی الارب ). غلاف نره ٔ شتر و تکه و گاو. (ناظم الاطباء).
قرقرهلغتنامه دهخداقرقره . [ ق ِ ق ِ رَ / رِ ق َ ق َ رَ / رِ ] (اِ) رجوع به غرغره شود. || نام چرخی است که گناهکاران را به ریسمان بسته بدان آویزند. (آنندراج ).
قرقروکلغتنامه دهخداقرقروک . [ ق َ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمین بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع در 19000 گزی جنوب باختری میرجاوه ، کنار راه فرعی میرجاوه به خاش . سکنه ٔ آن 35 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <s
قرقرونلغتنامه دهخداقرقرون . [ ق ُ ق ُ ] (اِ) دوائی است که آن را سعد گویند، و به ترکی تُبلاق خوانند. گند دهن و بینی و بواسیر را نافع است . (از آنندراج ).
قرقرةلغتنامه دهخداقرقرة. [ ق َ ق َ رَ ] (ع اِ) نوعی از خنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خنده ٔ بلند. (اقرب الموارد). قهقهه . || بانگ کبوتر و شتر و شکم . (منتهی الارب )(آنندراج ). صوت الحمام . (اقرب الموارد). || زمین پست نرم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ظاهر روی . (منتهی ا
قرقرهلغتنامه دهخداقرقره . [ ق ِ ق ِ رَ / رِ ق َ ق َ رَ / رِ ] (اِ) رجوع به غرغره شود. || نام چرخی است که گناهکاران را به ریسمان بسته بدان آویزند. (آنندراج ).
قرقروکلغتنامه دهخداقرقروک . [ ق َ ق َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمین بخش میرجاوه ٔ شهرستان زاهدان واقع در 19000 گزی جنوب باختری میرجاوه ، کنار راه فرعی میرجاوه به خاش . سکنه ٔ آن 35 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <s
قرقرونلغتنامه دهخداقرقرون . [ ق ُ ق ُ ] (اِ) دوائی است که آن را سعد گویند، و به ترکی تُبلاق خوانند. گند دهن و بینی و بواسیر را نافع است . (از آنندراج ).