قرطةلغتنامه دهخداقرطة. [ ق ُطَ ] (معرب ، اِ) معرب کرته . (آنندراج ) : آن قرطه ٔ مه که چارده شب خود دوخت شکاف یک بنانت . سلمان (از آنندراج ).رجوع به قرطق شود.
قرحةدیکشنری عربی به فارسیماشرا , خوره , اکله , يکجور افت درختان ميوه , نوعي شته ياکرم , فاسدکردن , فاسدشدن , زخم , ريش , جراحت , جاي زخم , دلريش کننده , سخت , دشوار , مبرم , خشن , دردنا
قرطةلغتنامه دهخداقرطة. [ ق ُطَ ] (معرب ، اِ) معرب کرته . (آنندراج ) : آن قرطه ٔ مه که چارده شب خود دوخت شکاف یک بنانت . سلمان (از آنندراج ).رجوع به قرطق شود.
فاختةلغتنامه دهخدافاختة. [ ت َ ] (اِخ ) دختر قرطةبن عبدعمروبن نوفل عبدمناف قرشی ، همسر معاویةبن ابی سفیان . پدر او را در میان معاصران محمدبن عبداﷲ نام نبرده اند. زبیربن بکار گوید
قراطقفرهنگ انتشارات معین(قَ طِ) [ معر. ] (اِ.)جِ قرطق یا قرطه . معرب کرته و کرتک . جامة یک لای بدون آستر.