کرتعلغتنامه دهخداکرتع. [ ک َ ت َ ] (ع ص ) پست قامت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
کرتهلغتنامه دهخداکرته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (اِ) قطعه ٔ زمین زراعت کرده . (آنندراج ). قطعه ٔ زمین زراعت کرده و سبزی کاشته . (برهان ) (ناظم الاطباء). کرد. کردو. کرز. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به کَرت ، کرد، کردو و کرز شود.
کرتهلغتنامه دهخداکرته . [ ک ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) علفی باشد که از آن جاروب سازند. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به کُربه شود. || گیاهی بود پرخار و درشت ، اشترخارش گویند که آن را اشتر خورد. (لغت فرس اسدی ). درخت کوچک خاردار که آن را اشترخار گویند. (
کرتهلغتنامه دهخداکرته . [ ک ُ ت َ / ت ِ] (اِ) به معنی پیراهن و معرب آن قرطه است و به عربی قمیص گویند. (برهان ). پیراهن و این فارسی ماوراءالنهر است . قرطق و قرطه معرب آن است . (از آنندراج ) . جامه ای که زیر جامه ها پوشند. قبای یک لا. بغلطاق . قبا. کرتک . پیرهن
کرثئةلغتنامه دهخداکرثئة. [ ک ِ / ک َ ث ِ ءَ ] (ع اِ) گیاه گرد فراهم آمده ٔ انبوه درهم پیچیده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
قرطةلغتنامه دهخداقرطة. [ ق ُطَ ] (معرب ، اِ) معرب کرته . (آنندراج ) : آن قرطه ٔ مه که چارده شب خود دوخت شکاف یک بنانت . سلمان (از آنندراج ).رجوع به قرطق شود.
قراطقفرهنگ فارسی معین(قَ طِ) [ معر. ] (اِ.)جِ قرطق یا قرطه . معرب کرته و کرتک . جامة یک لای بدون آستر.
قرطقلغتنامه دهخداقرطق . [ ق ُ طَ ] (معرب ، اِ) معرب کرته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قباء ذوطاق واحد، معرب . (اقرب الموارد) : که پاشد از دهن ابر در صدف لؤلؤکه پوشد از اثر باد در چمن قرطق . انوری (از آنندراج ).رجوع به قرطة شود.<b