قرص قهوهcoffee packواژههای مصوب فرهنگستانقهوۀ کوبیدهشدهای که پیش از عصارهگیری در سبد قهوۀ دستگاه اسپرسو (espresso machine) قرار میدهند
قرشلغتنامه دهخداقرش .[ ق ِ ] (اِ) پول رایج مصر برابر ده ملیم . هر هزار ملیم یک جینه ٔ مصری است . (دایرةالمعارف فرید وجدی ).
کیرشلغتنامه دهخداکیرش . [ رُ ] (اِخ ) همان کورش است . (ایران باستان ج 1 ص 232). طبری گوید از جمله کسانی که بخت نصریا بخترشه گماشته ٔ بهمن با خود به بیت المقدس برد، کیرش [ بن ] کیکوان از ولد غیلم بن سام خازن بیت مال بهمن بود و
قیرسلغتنامه دهخداقیرس . [ ق َ رِ ] (معرب ، اِ) موم که به عربی شمع گویند.(برهان ). قیرُس . از یونانی osَKer بمعنی شمع. موم .شمع. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیر و قار شود.
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک َ ] (ع مص ) طعن کردن در ناموس و آبروی کسی . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
کرظلغتنامه دهخداکرظ. [ ک ِ ] (ع ص ) طعن کننده در حسب مردم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).گویند: هو کرظ حسب ؛ ای یکرظه . (از اقرب الموارد).
بستای قهوهcoffee pod,espresso pod, easy serving espresso pod, E.S.E podواژههای مصوب فرهنگستانقرص قهوة فشردهشده درون محفظة پارچهای
شیار 1channel 1واژههای مصوب فرهنگستانناحیهای از قرص قهوه که، در هنگام عصارهگیری، آب با سرعت بیشتری در آن جریان دارد
مدت عصارهگیریextraction timeواژههای مصوب فرهنگستانمدتزمانی که از جریان پیدا کردن آب ورودی و تماس آب با قرص قهوه تا زمان توقف جریان آب به طول میانجامد
پالایة سبدی،صافی سبدیfilter basketواژههای مصوب فرهنگستانصافی/پالایهای کاسهایشکل و فلزی با کف مسطح، دارای سوراخهای ریز، که برای نگهداشتن قرص قهوه در درون پالاگیر/صافیگیر قرار میگیرد
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس . (معجم البلدان ). رجوع به قارص شود.
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ ] (ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت . || گزیدن کیک . || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن . و فعل آن از باب نصر است . (منتهی الارب ).
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ رَ ] (ع مص ) پیوسته داوری کردن در حسب . || همیشگی نمودن بر غیبت . (منتهی الارب ).
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ ] (اِخ ) شهری است در ارمنستان از نواحی تفلیس . (معجم البلدان ). رجوع به قارص شود.
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ ] (ع مص ) شکنجیدن به دو انگشت . || گزیدن کیک . || زواله برکندن زن ازخمیر. || به سرانگشت گرفتن و بریدن و خمیر گستردن . و فعل آن از باب نصر است . (منتهی الارب ).
قرصلغتنامه دهخداقرص . [ ق َ رَ ] (ع مص ) پیوسته داوری کردن در حسب . || همیشگی نمودن بر غیبت . (منتهی الارب ).