قرشعلغتنامه دهخداقرشع. [ ق ِ ش ِ ] (ع اِ) کرمی که در سینه و گلو محسوس گردد. || چیز نمک مانندی است سپید که از اندام مردم برآید. (منتهی الارب ).
غرشالغتنامه دهخداغرشا. [ غ َ ] (اِ) قهر و غضب . (آنندراج ). تندی و غضب و تهور. غرش . غرشی : به لطف طبع باید لطف گفتارمکن غرشا دل کس را میازار (!).؟ (از فرهنگ شعوری ).
يانصيبدیکشنری عربی به فارسیقرعه کشي , بخت ازمايي , لا طاري , امر شانسي , کار الله بختي , شانسي , قرعه