قرشتلغتنامه دهخداقرشت . [ ق َ رِ ش َ ] (اِ) نام ششمین صورت از صور هشتگانه ٔ حروف جُمَّل . رجوع به قریسات شود.
غرشتلغتنامه دهخداغرشت . [ غ ُرْ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از غریدن ، نظیر: خورشت . آواز و صدای مهیب و بامهابت حیوانات باشد عموماً. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ). آوازجانوران درنده . (
غرشتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= غُرّش: ◻︎ غرشت پلنگ دولت تو / بر شیردلان دریده خفتان (خاقانی: ۳۴۸ حاشیه).
غاله قرشتهلغتنامه دهخداغاله قرشته . [ ] (اِ) عربی اسپانیولی (اندلسی ). برحسب کتاب مستعینی مرادف کمافیطوس است . رجوع به کمافیطوس شود. (دزی ج 2 ص 198).
غاله قرشتهلغتنامه دهخداغاله قرشته . [ ] (اِ) عربی اسپانیولی (اندلسی ). برحسب کتاب مستعینی مرادف کمافیطوس است . رجوع به کمافیطوس شود. (دزی ج 2 ص 198).
بوزکندلغتنامه دهخدابوزکند. [ ک َ ] (اِ مرکب ) صفه و ایوان و با رای قرشت هم بنظر آمده است . (برهان ). ایوان و خانه است و با رای قرشت هم بنظر آمده . (آنندراج ). صفه . و ایوان . (ناظ
چبتنلغتنامه دهخداچبتن . [چ َ ت َ ] (اِ) انبانچه را گویند، و بجای تای قرشت یای حطی هم آمده است . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). انبانچه . (ناظم الاطباء).
پلهلغتنامه دهخداپله . [ پ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) کفّه ٔ ترازو را گویند. || هر مرتبه و پایه از نردبان باشد، وبه این وزن و به این معنی بجای حرف اول تای قرشت نیز بنظر آمده است . (برها
تازنگلغتنامه دهخداتازنگ . [ زَ ] (اِ) پیل پایه است و آن ستونی باشد از گچ و سنگ سازند و بر بالای پایهای طاق گذارند، و به این معنی با زای فارسی و رای قرشت هم آمده است . (برهان )(آن